پاورقی های یک خرخون

 

این هفته میتونم اسم خرخون رو خودم بذارم، و بهش افتخار نمی کنم. هرروز ساعت سه و نیم بیتی خونه، تا پنج بخوابی، تا نه درس بخونی و یه ساعت انیمه و کتاب که نمیشه زندگی...

ولی خوبیش اینه که این دوروز راحتم.

نمی دونم این گردنبند قفلی قلبی چه معجزه آی میکنه. بهش معتاد شدم. بهش که دست میزنم، انگار اروم میشم. وقتی کلی کار دارم و وقت کم، همین باعث میشه سریع یه برنامه مرتب و خوب بچینم...

امروز داشتم با حواس پرتی باهاش بازی می کردم که یهو درش باز شد و کاغذ توش افتاد زمین و گم شد. یاد کیمیاگر و خورجین سوراخش افتادم، فک کنم این یه نشونست که باید هر هفته فکرای توی قلبمو عوض کنم وگرنه می پوسه و می چروکه.

به نظرم اینبار تو قلبم بنویسم:i love nothing but world

به جز دنیا عاشق هیچی نیستم.

از اونجا اومد تو ذهنم که ... خیلیا میگن دوست داشتن دیگران ضعیفت میکنه. از طرفی، آریا میگه باید خبیث و بدذات باشی که تو تله عاطفی نیوفتی. باهاش موافق نیستم. چون اینجوری بدتر تنها و خسته میشی. شخصیت منفی ها اگه ذاتا بد نباشن عذاب می کشن. پس تصمیم گرفتم با دنیا و آدما مهربون باشم، مهربونی و عشقو نفس بکشم ولی نفسمو تو شش هام حبس نکنم.

____

فک کنم طلسمم کردن. من شلخته، تبدیل شده به من دقیق. از من با برنامه ی دقیق خوشم نمیاد. ولی تحسینش می کنم.

یه جورایی بدنیا اومدن این من دقیق، به خاطر مادرمه. مصداق یه کارمند ژاپنی باهوش و سخت کوش. نمی دونم چرا...دارم مثل بچه های تیزهوشان میشم. سعی می کنم مادرمو از خودم راضی نگه دارم. از این زندگی دقیق احساس قدرت می کنم، ولی خوشحال نیستم.

____

حرف آریا شد...چهارشنبه فرشته عذاب هم بودیم. مثلا حسابی از مونتگومری انتقاد کرد که زیاد تو رویا زندگی می کنه و دنیا رو زیادی قشنگ به تصویر میکشه. گفت از کتابای ادمای موفق واقعی بیشتر خوشش میاد. منم گفتم دیوونست. اون گفت دیوونگی رو دوس داره، منم گفتم پس مجنونه نه دیوونه.

کلا اونروز اعتقاداتمون همدیگه رو داشت آزار میداد

البته زنگ آخر که داشتیم از پله ها پایین میومدیم هردو کلی خندیدیم به خاطر اینکه چقدر با هم فرق داریم و اینا.(لازم به ذکر است که:یک)با هم شرط بستم کدوم زودتر باعث میشه اونیکی بخواد باهاش دوست صمیمی بشه!.

دو)آخر پله ها یه دعوای دیگم کردیم:/

___

دلیل اینکه از بچه های تیزهوشان خوشم نمی اومد این بود که نیمکره چپشان قویه. دقیق، حساس، محتاط، نباز به تایید دیگران،محسابات قوی، برنامه ریزی، تفکر و مهارت های زبانی.

از ویژگی هاشونه.

در حالیکه من ادمای بی خیال، ماهر در هنر و موسیقی، خیال پرداز، ریسک پذیر رو دوست دارم و می خوام مثلشون بشم. یعنی نیمکره راستی.

به دو نکته پی بردم:

۱)بچه های تیزهوشان، یا نیمکره چپشان فعال است یا نیمکره ندارند.

۲)من هم دارم مثل آنها می شوم

این دومین دردناک تر است. دوازده سال نمکره راستی باشی و با دوسال زندگی، همه قدرت های بصری و خیالپردازیت بر باد فنا برود.

____

به نظرتون چطور میشه به دوستان ثابت کرد خرخون نیستم و به والدین فهموند تنبل نیستم؟

چطور میشه به پدر خانواده ثابت کرد که کل هفته خودتو تحریم کردی هیچی دانلود نکردی؟ و تموم شدن بسته تقصیر تو نیست؟ اونم درحالیکه بزرگترهای قلدر(کلمه خوبیه نه؟) نمی خوان و نمی تونن به حرفت گوش کنن چون تو الان یه«نوجوان پرخاشگر»ی و داری به خانواده دروغ میگی و وسواسی و رو مخ شدی؟ و ثابت کنی که احساس خودبزرگ بینی نداری؟

چطور میتونی به یه مشت نقطه چین ثابت کنی انیمه کارتون نیست؟

چطور میتونی مدیر و شورا رو راضی کنی که هیچکس قصد نداره تو کتابخونه کار خلاف بکنه به خدا، تو رو خدا درشو باز کنید؟

چطور میتونی شخص دوم مملکت رو راضی کنی:آقا به خدا شورش نمی کنیم. سرعت اینترنت رو درست کنید تو رو خدا!

____

آیا می دانستید...

نداشتن دوست خیلی مفید است. هر چند وقت یکبار به خودتان استراحت داده و دوستانتان را ول نمایید و تنها بروید زنگ تفریح. راهروی درختی جای خوبی برای رفتن است. تماشای مسابقات جام جهانی فوتبال دستی خوب است و گشتن در طبقات مختلف مدرسه پیشنهاد میشود.

طبقه ای که کلاس ما درش هست، به دو قسمت تقسیم می شود. طرف هشتم ها و نهم ها. محض تنوع رفتم طرف نهم ها، وهمینکه زنگ خورد، در تونل وحشت مجانی گیر افتادم. یکی از راست هلم داد، یکی از چپ، پرت شدم عقب، جلو، شمال، جنوب و... پخت دیوار شدم. :/

____

زندگی یعنی...

بفهمی مادرت از چه ژانر انیمه ای خوشش میاد و بشینی باهاش فرزندان گرگ رو نگاه کنی.

تازه خوابشم نبره(نکته:مادر من وقتی باسیلیسک نزدیک بود هری پاترو بخوره خوابش برد:/)

_____

غم یعنی...

بهترین دوست دوران بچگی و بزرگیت که الان داره مدرسه قبلیه تو درس میخونه، دیانا، بهت زنگ بزنه، بگه هلن، چه دوستای مهربونی داری. عجیب خوبن. بهت حسودیم میشه.

و همه خاطرات کلاس هفتم بیاد جلوی چشمت و رد شه، خاطراتی که فراموش کردی، با سعی کردی فراموش کنی و فکر کردی فراموش کردی. همه توجیهاتت درباره درس خوندن تو محیط بزرگتر پخش زمین بشن. مثل قطاری که ادمیو له میکنه و به راهش ادامه میده، با خون روش، با بدن اش و لاش شده اون ادم، قاطعانه و با سرعت ادامه بده. قطار زمان.

___

سیاهچاله بازی بسه:

بعد از دیدن قسمت سیزده آکادمی قهرمانی من فصل سوم به این نتیجه رسیدم که هاگوارتز و کمپ دورگه دیگه مناسب سن من نیستن. قبولم نمی کنن. برناممو ریختم رو رفتن به آکادمی قهرمانی یو.ای :)

___

گوش کنیم به:

Odd future

Odd future

 

پ.ن،:اهنگیه که با حس و حال این هفتم و دو هفته بعد خیلی جوره.(البته امروز حسم مثه unlasting  هست که تو پست قبل گذاردیدم.)

با اینکه نمی فهمیم چی میگه، ولی به نظرتون چه احساسی و منتقل میکنه؟

پ.ن:یکی عزیزم. آگه داری میخونی...سلام :)

پ.ن،،این اخبار وصله پینه، نوشته شده در یک هفته هستن. برای همین آنقدر قاطین. ببخشید دیگه. حس مرتب کردن شون نبود.

 

صدای منو میشنوید از توکیو، ژاپن

 

14 آبان نامه من، با اندکی تاخیر

مقدمه:

مدرسه، این هفته کلا رو هوا بود. به دلاییل سیزده آبان، المپیادهای مختلف ورزش و... و نمایشگاه ریاضی.

رو هوا بودن، در حدی که سر کلاس ادبیات، نوبت خوندن من که تموم میشد منتظر می شدم نفر پشت سریم بخونه، و با یه سر برگردوندن می فهمیدم کل چهار ردیف پشت سرم خالیه.

13 آبان، نصفمون راه پیمایی بودن، نصفمون غرفه های نمایشگاه ریاضی مدرسه رو می چرخوندن، و یکی از بچه ها فقط صبح اومد سلام کرد کیفشو گذاشت تو کلاس، و ظهر خداحافظی کرد کیفشو برداشت :|

بگذریم که فوایدی هم داشت. از جمله منو باز بودن صندلی ها، و نشستن هر جایی که دلمون می خواست. همه عقده های ته نشستن من در این چند روز خالی شد. خیلیم مزه  داد.

فایده بعدی، کم بودن درس و مشق ها و بود... و البته، غیبت های بسیار معلمان و کتاب خواندن سر کلاس را نیز می توان از فوایدش نام برد. انگار این دوروزه موتور کتابخوانیم که تابستون زنگ زده بود، روشن شد.


بدنه:

از مقدمه چینی که بگذریم، میرسیم به دلیل انتخاب این عنوان. آقا، من خیلی از  المپیاد ورزشی انتظار داشتم. هر اوتاکویی می فهمید موقع نمایش اسکیت، جو زدگی یوری آن ایس گونه(نام یک انیمه درباره اسکی روی یخ) به بنده دست داده بود، و انتظارم از المپیاد ورزشی، حداقل بخش اسکیتش این بود:

همه نشسته روی صندلی ها توی سالن ورزشی، دو نفر با اسکیت های آماده و تیز، ژست آغاز گرفته اند و لباسهایشان چشم آدم را کور می کند. ناگهان نور رویشان می افتد، آهنگ پس زمینه پخش می شود و آنها با ظرافت و لذت شروع به حرکت می کنند. همه محو و غرق در سکوت هستند، و زمزمه بین بچه ها می پیچد.

و چیزی که واقعا دیدم، این بود:

کف زمین حیاط نشسته بودیم، با زاویه ای که خورشید درست نیمکرده چپ مغزمان را می سوزاند و باد نیمکره راست را منجمد می کرد. دو دوست گرامی، اسکیت به پا و و بالباس مدرسه و کاور سفید :|! شورع کردند، و الحق کارشان خوب بود. مشکل...آهنگ پس زمینه بود که بدین شکل پخش میگشت:

دیننننگ دینگگ دینگگ چرققققق چرینگگ دینگ....دینگ دینگ دینگ...چریننننق!

دلیل آنهم موسیقی زیبا و باند خراب مدرسه بود :|

کارشان تمام که می شود، یکی از دو اجرا کننده تلپی روی زمین می افتد، و دیگری ژست پایان می گیرد و همزمان کمکش می کند بلند شود !

ری اکشن دانش آموزان سمپاد، به دو جناح است: جناح چپ، صلواتی محمدی و بلند ختم می کنند، چرا که خانوم مدیر بالای سرشان ایستاده.

جناح راست، دست و جیغ و هورا می کشند !

یکی از جالب ترین بخش ها هم این بود که خانوم ناظم، کسانیکه صلوات فرستادند را دعوا کرد :| به قول چیزهای ندیده و نشنیده!


نتیجه گیری:

واینجا بود که فهمیدم، اینجا ژاپن نیست. صدای مرا می شنوید از توکیو آباد یوکیا!


پانویس:چیزی که امروز زنگ پایان مدرسه ام را تکمیل کرد، یک گلدان مصنوعی گل ساکورا جلوی در مدرسه بود :)))

یه جورایی عاشق مسئولین مدرسه شدم :)

 

61ba4d261cc5fc7e8666ddee06b28ade

بعله... و نه...

سلام

من تیزهوشان قبول شدم

والسلام

۱ ۲ ۳
~ اینجا صداها معنا دارند ~

,I turn off the lights to see
All the colors in the shadow

×××
,It's all about the legend
,the stories
the adventure

×××
پیوندهای روزانه و منوی بالای وبلاگ را دریابید.
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan