- دوشنبه ۵ آبان ۹۹
- ۱۳:۳۶
سلام به همه. هلن اینجاست، با یک کار غیرمنطقی دیگه.*
داره یه فن فیکشن انگلیسی می نویسه.
(آیا به من افتخار نمی کنی کیلر بی سنسی؟؟)
این پست برای اینه که بهتون بگم چرا یه نویسنده خالی ورشکسته از ایده و نسبتا افسرده که خیلی وقته فولدر پیشنویس دومش رو باز نکرده باید فن فیکشن انگلیسی بنویسه.
تذکر:این پست بسیار طولانی، و دارای مقادیر زیادی کلمه بیگانه(با معنیشون البته) و رفرنس به ناروتو و هری پاتر است. مراقب باشید سرگیجه نگیرید. اگر هم دلتان نمیخواهد مواظب باشید، فقط ((سخن دل)) را بخوانید.
برای نوشتن فن فیکشن انیمه ای، شمای فارسی زیان دو راه دارید. یا باید فارسی بنویسید، و تو تلگرام یا واتپد منتشرش کنید. (که پیشنهاد نمیشه. چون هر چقدرم داستانتون خوب باشه، در دسته بندی فن فیک های زرد قرار میگیره به دلیل محل انتشارش.) با تو وبلاگ خودتون(که باز هم پیشنهاد نمیشه. خواننده های خیلی کمی اوتاکو ان، طوری که بعد یه مدت دلزده میشید.)
راه دوم انگلیسی نوشتنه. اگه توانایی زبان انگلیسی کافی برای خوندن داستان های انگلیسی، یا گشتن تو سایت های خارجی رو داشته باشید، یعنی میتونید داستان هم بنویسید. فقط باید گوگل ترنسلیت مدام دم دستتون باشه. بعد میتونید تو سایتهایی مثل Ao3 و fanfiction.net منتشرش کنید.
((توجه بکنید که این برای فن فیکشن انیمه ایه. مثلا فن فیک هری پاتری بخواید بنویسید میشه فارسی تو بوک پیج یا جادوگران یا وبلاگ خودتون منتشرش کنید و کلی هم بازخورد بگیرید))
حالا چرا من راه دوم رو انتخاب کردم؟ و اصلا چرا فن فیکشن؟
((1.جزئیات))
داستان نوشتن مثل نقاشی کشیدنه. وقتی به کاغذ سفید خیره میشی وحشت می کنی. ولی نوشتن فن فیکشن مثل رنگ کردن این کتاب رنگ آمیزی های بچه هاست. راحتتر، لذت بخش تر و رنگی تره. شاید به نظر وقت تلف کردن بیاد، ولی دو تا چیز درباره رنگ بندی داستان بهت یاد میده.
برای جذاب تر کردن فن فکیشن باید چیکار کنیم؟ استفاده از رنگ های جیغ تر، جذابتر و هیجان انگیزتر. پس استفاده درست از اون رنگها رو تو یه محیط ساده تر یادمی گیریم، بعد میایم رو داستان خودمون پیادش می کنیم.
از اونجایی که فن فیکشن داستانیه برای داستان یکی دیگه، تو هدف داستان، نظام بندی جادویی، شخصیت ها و دنیا رو داری. توی داستان عادیم، من شخصیت هام رو داشتم، ولی هدف داستان، شخصیت منفی هام و انگیزه هاشون کاملا برام علامت سوال بود. ولی تو نوشتن فن فیکشن، تنها چالشی که داری جذاب کردن همین نظام بندی و شخصیت هاست. برای همینه که فن فیکشن پر از صحنه های اغراق آمیزه. مثلا میزان هیجانزدگی مایت گای رو زیاد میکنن، یا ناروتو رو OP (بیش از حد قوی) میکنن.
در کل، جذابیت فن فکیشن به بزرگنمایی و به ریز ریز جزئیات پرداختنه. تیم هفت میرن به یه ماموریتی تو پایتخت سرزمین آتش؟ شخصیت زن دایمو، رسوم دربار و نگاهشون به نینجاها رو توصیف میکنیم. باید لباس های رسمی بپوشن؟ در توصیف کیمونو های رنگارنگ غرق میشیم. امتحانات چونینه؟ وضعیت اجتماعی و سیاسی رو با کمک مهمون هایی که از همه سرزمین ها اومدن توضیح می دیم. داستان درباره مهر کردن و سرزمین گردابه؟ ناروتو رو میکنیم نابغه مهر کردن و همه تئوری هایی که تو ذهنمون درباره مهر کردن داشتیم رو با جزئیات زیاد میریزیم تو داستان و یه علم جدید کشف می کنیم!
حتی فن فیک های فقط عاشقانه هم، این نکته اغراق و بزرگنمایی و پر کردن داستان با چیزهایی که دوست داریم، در ابعاد بزرگتر رو دارن.
ولی اصلا این بزرگنمایی به چه درد نویسنده ای که میخواد با فن فکیشن نوشتن تمرین کنه میخوره؟
هیچکس بیشتر از جی کی رولینگ دیوانه وار عاشق نکات ریز دنیاش نیست. در حدی که حتی کتابهای راهنما منتشر کرده که یکی از موضوعاتش روح های هاگوارتز بود! نحوه کار دنیای جادویی رو، سیاست و قدرت حاکم بر دنیای جادویی. و البته لازم نیست اشاره کنم به "کوییدیچ در گذر زمان".
حالا اگه گفتید دیگه کی برای داستانش کتاب راهنما منتشر کرده؟ دینگ دینگ. وقتتون تموم شد. خودم میگم. کیشیموتو!
یه فرصت دیگه بهتون میدم. اگه گفتید کی وقتی بچه بوده دوجینشی(فن فیکشن مصور) برای مانگاهای موردعلاقش میکشیده؟
کاملا درسته! آراکاوا سنسی، نویسنده کیمیاگر تمام فلزی!
((2.زبان و ادبیات انگارسی))
نوشتن انگلیسی داستان سخته، چون اول باید به فارسی تو ذهنتون فکر کنید جمله بعدی چی قراره باشه، بعد به انگلیسی تبدیلش کنید، بعد بنویسیدش. وقتی هم بخواید ویرایشش کنید ذهنتون باید همین پروسه رو دوبرابر طی کنه. یعنی ترجمه به فارسی، چک کردن اشتباهات، ترجمه دوباره به انگلیسی، چک کردن اشتباه به صورت انگلیسی. هرچقدر زبانتون... بهتر باشه، این پروسه کوتاه تره. ولی حتی فکرشم نمی تونید بکنید چه کلماتی میان مزاحم میشن. مثلا «طوریکه انگار:as if» کلی ذهنمو درگیر کرده بود. چیزی به سادگی استفاده از in , at. یا چیزی به پیچیدگی اون فرمی که ثبات ذهنی و روانی رو نشون میده، که فارسیش هم نمی دونستم.(mental statue)
انگلیسی زبان ها برعکس ما نمیگن او گفت:(("فلان فلون فلین تفلین")) . میگن : (("فلان" او گفت."فلون فلین تفلین"))
من هنوز با خودم کنار نیومدم که بعد said نقطه بذارم.
یا هیچ ایده ای ندارم کجا باید کاما بذارم. احساس می کنم زیاد دارم از a و the استفاده می کنم ولی کاملا لازمن همشون، همش یادم میره زمانو گذشته نگه دارم و کلی دردسر دیگه.
ولی باعث شده که خیلی غلطام که مدام استفاده می کردم حل بشه. (خیلیاشون احتمالا هنوز در نیومدن. وقتی پستش کنم و یه نفر بیاد شایعم کنه حل میشه :|) و حتی بالاخره فایده past perfect رو فهمیدم. (همون زمانی که توش had+p.p داشت)
در کمال تعجبم، گوگل ترنسلیت خیلی کمک دستم بود. شاید به درد ترجمه متن طولانی نخوره، ولی عباراتو خوب ترجمه می کرد. جایی که فکر می کردم ممکنه در حد i ate the ground ترجمه کنه، نجاتم داد.
برای نوشتن فارسیم هم فواید زیادی داشت. مثلا من الان متوجه شدم تو فارسی هم مدام زمان عوض می کردم، که با تلاش و دود چراغ فراوان حل شد. یا مشکل خوددرگیریم با توصیف درست شد. چون خوندن انگلیسی، خودم رو دیدم که ذهنم کدوم توصیفا رو میزنه جلو و کدوما رو میخونه. متوجه شدم لازم نیست خواننده همه لحظه ها رو تصور بتونه بکنه با توصیفم. فقط باید یه حس مبهمی رو با سر انگشتاش لمس کنه. و البته، فهمیدم ذهن آدم همه «گفت» و «پرسید» ها رو میزنه جلو. پس با آرامش هرچقدر دلتون خواست گفت بذارید تو یه پاراگراف. حلال حلالست. D;
((3.شخصیت))
وقتی خودت یه سوال ریاضی طرح میکنی، خودت از اول همه نکات و دلایل و تریک ها رو برای حل سوال میدونی. برای همین جواب دادنش کاری نداره. ولی وقتی سوال یکی دیگه رو ببینی، باید اول مهندسی معکوسش کنی که بفهمی نویسنده چرا این کارو کرده و میخواسته به چی برسه. بعد میتونی جواب بدی.
حالا جای سوال ریاضی بذارید شخصیت ها، جای پاسخ سوال بذارید پیش رفتن داستان. یعنی اول باید شخصیتو درک کنی که بتونی تو داستان خودت پیش ببریش. از اونجایی که فن فیکشنه، باید سعی کنی بدون اینکه زیاد خارج از شخصیت باشه، شخصیت رو جذابتر، هیجان انگیز تر و غیرقابل پیشبینی بکنی. (مثلا بعضیا ساکورا رو دچار اختلال دو شخصیتی میکنن *_* ولی باید همچنان در قالب شخصیتی دختر یه خانواده غیرنینجا و دارای مشکل کنترل خشم نگهش دارن.)
این مهندسی معکوس، باعث میشه بفهمی نویسنده های خفن شخصیت پرداز، چطور شخصیت هاشون رو پرداختن و تو هم همونطور بپردازی!
((سخن استاد)):
اگه با خوندن این پست به سرتون زد به زبان بیگانه فن فیکشن بنویسید، این چند نکته رو به خاطر داشته باشید:
1.خواننده ها از غلط املایی، نگارشی و نقطه گذاری متنفرن! و به محض اینکه ببیننشون، صفحه رو میبندن.
2.قبل از پست کردن فصل اول داستان حتما چند چپتر بنویسید.
3.برید به صورت نامحسوس تو ساب ردیت مناسب تبلیغ کنید. D;
4. میدونستید انگلیسی ها از گیومه استفاده نمی کنن؟ (احتمالا آره :|)
ولی میدونستید لازم نیست مدام گیومه رو باز و بسته کنن؟ الان تو صفحه وبلاگ " و " یکی به نظر میان، ولی تو ورد وقتی پشت این علامت (") خالی باشه، به شکل گیومه باز میشه، وقتی پشتش پر باشه به شکل گیومه بسته مایل میشه. کلیک
5. میدونستید حروف بزرگ به شدت رو مخند و نگارنده، مخترع حروف بزرگ رو به لیست مرگش اضافه کرده؟
6.میدونستید باید برحسب کلمه به خودتون افتخار کنید در نوشتن، و نه صفحه؟ مثلا بگید امروز دو هزار کلمه نوشتم.
((سخن دل))
جدای از نکات فنی، فن فکیشن نوشتن به شدت لذت بخشه. دیدید میگن اگه چیزی رو میخوای بخونی، بنویسش؟ خب، من فکر می کردم چرت و پرت میگن، ولی اشتباه می کردم. خوندن چیزی که خودت مینویسی به اندازه خوندن چیزی که بقیه مینویسن لذت بخشه. مخصوصا وقتی به انگلیسی مینویسی. چون یادت میره اینا رو خودت نوشتی D:
دیگه اینکه، شوق نوشتن در قلبم زبانه کشیده دوباره. با اینکه خیلی تعریف کردم، فن فیکشن نوشتن رو افتخار نمی دونم چندان، حتی به زبان بیگانه. توهین به نویسنده های فن فیکشن ها نباشه، مخصوصا اونایی که کارشون خیلی درسته و خاک زیرپاشونم هستیم! ولی فن فکیشن نوشتن برای من یعنی بی اراده تر از اون بودم که داستان خودمو ادامه بدم، و چسبیدم به داستان و ایده های دیگران.
دیگه دیگه اینکه(!)، هنوز واسه داستان اسم انتخاب نکردم و نیازمند یکی اسم می باشیم برای یک فن فیکشنی که شخصیت اصلیش ساسوکه مونثه. و اینکه(اه چقدر اینکه!) وقتی پستش کردم هر که خواست بیاید لینک بگیرد اگه ندادم دودلیل میتونه داشته باشه.
یک: نمیخوام هر تصور و نگاه خوبی که نسبت به من داشتید به فنا بره با این طرز نوشتنم.
دلیل دوم رو هم یادم نمیاد :)
دیگه به توان سه اینکه: اگه توجه کنید، اون بالا تو منو یک سری مخلفات جدید قرار داره که بعضیاشونو بعضیا قبلا دیده بودن. مثلا Flying words، من و من ویرایش آخر، و I listen که وبلاگ موسیقی حقیر، و نیمه خالی بنده است. (و بابتش از افشین سنپای ممنونم به شــدت!)
پ.ن1:وای وای چقدر حرف رو دلم مونده بود ها! دلم یدونه از این پستای درااااز میخواست. اصلا هم وسط کلاس معارف وقرآن ننوشتمش. من همچین دانش آموز نمونه ای هستم. بهله.=))
پ.ن2:الان نمیدونم عنوان این طومار رو چی بذارم. خدایــا :|
پ.ن3:گذاشتم. با لحن باند. جیمز باند (!) بخونید.
(وی چاکرا تمام کرده و میرود بخوابد)
- از جوهر و کاغذ
- ناروتو
- ۲۸۲