هرزصد: پرده یازدهم: وهم و رنگ‌

  • ۱۴:۰۳

و من دوباره برگشتم با 10+1 امین هرزصد، و یکی دیگه از شگفتی های هنر ژاپن. بقیه هرزصدها رو میتونید از اینجا بخونید.

انیمه خانم هاکوسای، یا به ژاپنی suresuberi یا 百日紅 که معنیش میشه گل مروارید، یعنی همین گلایی که رو درخت تو خونشون بود. شاید براتون جالب باشه که از سه تا کانجی صد(هیاکو)، روز(هی)، و قرمز پررنگ(کورنای) تشکیل شده.

گربه سنپای اینجا معرفیش کرده.

گل مروارید، در ژاپنی به معنای آرامش و امنیت در خانواده
 

 

انیمه درباره نقاش معروف ژاپنی، دخترش خانم هاکوسای، هنر، و جادوئه.

البته، جادو نیست. نمیدونم... جادو یه چیز غربیه. یه طوری انگار به وهم و خیال ژاپنی که تو انیمه ها میبینیم نمیخوره. نمیدونم به جادوی ژاپنی باید چی بگم، برای همین همون بهش میگم وهم.

اولین چیزی که تو انیمه نگاه رو به خود جذب میکنه، خود خانم هاکوسایه. شخصیتی جدی، قوی و هنرمند، دقیقا مصداق یک زن ژاپنی در اون زمان، و حتی الان. داستان حدودای سال 1800 اتفاق می افته، یعنی کمی مونده به سقوط توکوگاوا، و تغییر نام پایتخت کشور از ادو به توکیو. حس ژاپنی سنتی، کاملا تو انیمه حس میشه. مخصوصا تو صحنه هایی که پل رو نشون میده، که هاکوسای داره مردم رو نگاه میکنه. تاجرها و فروشنده ها که راه میرن و میفروشن، و سامورایی های شمشیر به کمر.

شخصیت خانم هاکوسای و پدرش خیلی خوب برای بیننده جوان show, not tell شدن. تو ویکی پدیا میخونیم که این دو نفر به زندگی مادی زیاد توجه نداشتن و مدام در حال نقاشی بودن... که تو انیمه به وضوح این رو میبینم. همچنین گفته شده که هاکوسای دستیار پدرش بوده و خیلی از نقاشیاش رو اون حتی تموم می کرده.

و بهترین توصیف برای خود هاکوسای:«یه پیرمرد عجیب غریب.»

تنها وقتهایی که ما لبخند خانم هاکوسای رو میبینیم، وقتاییه که با خواهر کوچیکترشه، و یکبار هم در آخرین دقایق انیمه که باز هم داره به خواهر کوچکترش فکر میکنه. (و چقدر این رابطشون و صحنه هایی که با هم داشتن قشنگ بود.)

گل کاملیای قرمز، یا تسوباکی. گلی بی بو، که به جای پژمرده شدن، کامل از رو بوته میافته و یه طورایی خودش رو سر میبره، و به معنی مرگ پر افتخاره

 

کاملا حس میشه که انیمه از روی مانگا ساخته شده، چون پرش داستانی داشتیم. و چقـــدر هم که داستانا قشنگ بودن! از اژدهاهایی که وقتی نقاشی میشن، به سمت آسمون پرواز میکنن، تا دستهایی که هر شب، از بدن بیرون می رن و تو دنیا می گردن. انیمه کاملا نشون میداد که هاکوسای پدر و دختر، نابغه هایی بودن که چیزهایی رو میدیدن که بقیه نمیدیدن، و جالبیش این بود که بقیه خیلی راحت اینو قبول میکنن. 

قبلا هم گفتم، که ژاپنیا کاملا متریالیست نیستن، و جدیدا تکنولوژی و علم و اینجور چیزها وارد کشورشون شده. نسل های قدیمتر، همچنان یه وهم خاصی رو تو دنیا حس میکنن، و به وجودش باور دارن.

سعی هم نمیکنن که ثابتش کنن. انگار میگن: اگه قابل ثابت کردن بودن، میشدن واقعیت. فقط بهت اشاره میکنن که ببین! اونجاست! و وقتی سعی می کنی بهشون بقبولونی که نه، همچین چیزی وجود نداره، فقط شونه بالا میندازن و بحث نمیکنن. 

این انیمه یادم انداخت که چقدر دوست دارم نقاشی بکشم. دوست دارم بلد باشم که نقاشی بکشم. همونطور که هاکوسای و پدرش انقدر راحت قلموی جوهری رو روی کاغذ می لغزوندند و یهو از ترکیب چند تا خط ناموزون، تصویری قابل درک و دیدنی خلق میشد. من هیجوقت نقاشیم خوب نبوده، ولی تصویرای زیادی تو ذهنم دارم که دوست داشتم بکشمشون. مخصوصا وقتی فن آرت ها رو تو اینترنت می‌بینم، که مردم با هنرشون از چیزایی که دوست دارن تقدیر و حمایت می‌کنن.

حتی حاضرم به کسی که بتونه بکشه ریز به ریز تصویر ذهنیمو توضیح بدم، فقط برای اینکه بتونم تو دنیای مادی ببینمش.

 نقاشی دو گنجشک روی دانه برنج

شکوفه ها وقتی تو رنگ فرو میرن معنا پیدا میکنن.

 

بعضی وقتا فکر میکنم شاید من چشماشو ازش دزدیدم

 

مرگ، ترسناک ترین چیز روی زمینه. مرگ رو پاک می کنم و هرگز نمی میرم.

 

پدر برنامه ریزی کرده بود که بیشتر از 100 سال زندگی کنه، ولی تا 90 بیشتر نرسید. دم مرگ میخواست ده سال دیگم عمر کنه. میگفت فقط پنج سال دیگه لازم دارم تا یه هنرمند واقعی بشم، و این حرفا رو خیلی جدی میزد.

 

موسیقی انیمه، مخصوصا تو دقایق اول خیلی تو گوش میومد. اولها موسیقی و سازهای ژاپنی بود، و آخرای انیمه بیبشتر شبیه سازهای مدرن بود. ولی من اولی رو دوست داشتم. موسیقی شرق آسیایی کلا یه حس عجیب و وهم انگیزی به آدم میده.
این یکی ترکیبی بود، ولی دوستش داشتم.

 

من به شدت اینطور انیمه/مانگاها رو خیلی دوست دارم، که به فرهنگ میپردازن. مثلا مارس همانند شیر، یا چیهایافورو(که هنوز تموم نکردمش =)) 

 یعنی در حد خیلی خیلی دوستشون دارم. اینکه چقدر با ظرافت و قشنگی، ژاپنیا بدون اینکه من، من کنن فرهنگشون رو به نسل بعدی انتقال میدن، به جای اینکه بگن ما تاریخی انقدرهزار ساله داریم... با کمترین کلمات و بیشترین حرکات فرهنگ رو نشون میدن... اینا برام تحسین برانگیزن. اونطوری که فرهنگ لیاقتشه که دیده بشه. 

اگه زیاد انیمه ببینید، متوجه میشید که چقدر فرهنگ ایرانی و ژاپنی شبیه همن. نه فقط به خاطر اینکه اونا کرسی میذارن، ما هم کرسی میذاریم (D:) بلکه تو لایه عمیقتری نگاهشون اگه بکنید، یه شباهت هایی می‌بینید که کپ میکنید.

مفاهیم خانواده، افتخار، کشور، حیا، تا حدی شبیه همن، اگه بیشتر تو فرهنگشون دقیق بشید. (حداقل نسل قبل بود. یعنی پدر و مادرای ما، و پدر و مادرای اونا. نسل ما همه غربی سازی شدن :|)

تنها فرقی که باعث شده ژاپنیا از ما چند قدم جلو باشن، احتمالا این "فدا کردن خود" باشه. یا شاید "سکوت"شون، دربرابر "سر و صدا"ی ما؟

نمیدونم. باید بیشتر فکر کنم.

هلن پراسپرو

حس می کنم به جای اینکه با معرفیم چیز جدیدی اضافه کرده باشم یا به مفهوم عمیق تری رسیده باشم، هی تکرار کردم یا... فقط خبر دادم که ایهالناس، من این انیمه رو دیدم. از اینش و اونش هم خوشم اومده :/

Maglonya ~♡

چه قشنگه!! کاملا منو یاد خاطرات یک گیشا انداخت، اولین کتاب ژاپنی ای بود که خوندم و هنوزم جز قشنگ ترین کتاباییه که میشناسم((":

اینو قطعا باید ببینم....

 

 

+وای وای!!! منم عاشق فرهنگ و سنت های قدیمی شرقی ام! نه تنها ژاپن بلکه کل آسیا ی شرقی... مخصوصا چین((""":

و در مورد شباهت عمقی ایران و ژاپن باستان (!!!!) موافقم... واقعا موافقم... شباهت ها خیلی زیاده، فقط تنها چیزی که به نظرم هیچ جوره شبیه نیستن مسئله ی اعتقاد و دین و ایناست... منظورم دین ایران قبل از ورود اسلامه، عااا نمیدونم چطوری بگمش... ماها اونقدر الهه و خدا نداشتیم برای پرستیدن از همون اول...

وای وای منم حتما باید این رو هم بخونم! به شدت دنبال کتاب های ژاپنیم که فارسی ترجمه شده باشن...


+چین هم خیــلی جالبه! اتفاقا الان داشتم تو یه سایتی میچرخیدم درباره کنفوسیوس و دینش و تاثیرش روی دین شینتوی ژاپن.. خیلی جذابن واقعا!!
من یادمه که خیلی زیاد بودن...
ولی نه، منظور من بیشتر خود فرهنگ عام‌شونه، نه اساطیر. مردم عادیشون، حداقل تو نسلای قبل، خیلی شبیه ما بودن.

•miss writer•

از نظر فرهنگی ایران مثل عروسی با لباسی هزار رنگه. وقتی بیشتر به هنر و فرهنگ کشورهای دیگه دقت کنی میبینی، ایران خیلی به کره و ژاپن شبیه اما یه رد پررنگی از فرهنگ عربی هم توش دیده میشه. میشه سرمه توی چشماش. در هر صورت من لذت میبرم وقتی این تشابهات رو میبینم. کشش فرهنگی ما بیشتر به شرق کشیده میشه. در صورتی که کل دنیا حتی خود ماها اینجوری فکر میکنیم که اینجوری نیست. 

فرهنگ عربی... دقیقا اصلا حواسم به فرهنگ عرب نبود! احتمالا اگه ورود اعراب نبود، حالا چه خوب، چه بد، ما الان خیلی شبیه تر بودیم به آسیای شرقی(به خاطر مغولا و این داستانا).
درباره فرهنگ نسل جدید زیاد مطمئن نیستم. خودم حس میکنم این نسل تا حد زیادی بیگانه ان... تو همه کشورها. انگار دچار یه بحران هویت بزرگ و دسته جمعی شدیم.
aramm 0_0

درباره انیمه تخصصی ندارم پس سکوت میکنم@_@

ولی شباهت فرهنگا کاملا حس میشه:)

عا راستی؛ @maglonya

ایرانیان خیلی خیلی باستان، خداهای خیلییی زیادی واسه پرستش داشتن. البته بعضیاشونم با خدایان هند مشترک بودن0_0

:)) بله خیلی شبیهن.

@مائوچان
آره منم الان که دارم فکر میکنم... البته خدایان ژاپنی خیلی بیشترن. ما بیشتر از اینکه شبیه اونا باشیم شبیه یونان و روم و به قول شما هندیم.
گربه ...

وقتی معرفی هات رو میبینم که اینهمه قشنگ بیان میکنی نظرتو با خودم فکر می کنم منم باید رو بهتر نوشتنشون کار کنم:) 

هان؟ معرفی های من؟ (گیج و ویج نگاه کردن به اطراف)
برعکس من معرفی های دیگه، مثلا هرزصد های خودت رو که کوتاه ولی مختصر و مفید حرف میزنن رو بیشتر قبول دارم.. حس میکنم دارم زیاد حرف میزنم و آخرشم کسی از داستان چیزی نمی فهمه :|
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
~ اینجا صداها معنا دارند ~

,I turn off the lights to see
All the colors in the shadow

×××
,It's all about the legend
,the stories
the adventure

×××
پیوندهای روزانه و منوی بالای وبلاگ را دریابید.
Designed By Erfan Powered by Bayan