- چهارشنبه ۱۷ دی ۹۹
- ۱۴:۰۳
و من دوباره برگشتم با 10+1 امین هرزصد، و یکی دیگه از شگفتی های هنر ژاپن. بقیه هرزصدها رو میتونید از اینجا بخونید.
انیمه خانم هاکوسای، یا به ژاپنی suresuberi یا 百日紅 که معنیش میشه گل مروارید، یعنی همین گلایی که رو درخت تو خونشون بود. شاید براتون جالب باشه که از سه تا کانجی صد(هیاکو)، روز(هی)، و قرمز پررنگ(کورنای) تشکیل شده.
گربه سنپای اینجا معرفیش کرده.
گل مروارید، در ژاپنی به معنای آرامش و امنیت در خانواده
انیمه درباره نقاش معروف ژاپنی، دخترش خانم هاکوسای، هنر، و جادوئه.
البته، جادو نیست. نمیدونم... جادو یه چیز غربیه. یه طوری انگار به وهم و خیال ژاپنی که تو انیمه ها میبینیم نمیخوره. نمیدونم به جادوی ژاپنی باید چی بگم، برای همین همون بهش میگم وهم.
اولین چیزی که تو انیمه نگاه رو به خود جذب میکنه، خود خانم هاکوسایه. شخصیتی جدی، قوی و هنرمند، دقیقا مصداق یک زن ژاپنی در اون زمان، و حتی الان. داستان حدودای سال 1800 اتفاق می افته، یعنی کمی مونده به سقوط توکوگاوا، و تغییر نام پایتخت کشور از ادو به توکیو. حس ژاپنی سنتی، کاملا تو انیمه حس میشه. مخصوصا تو صحنه هایی که پل رو نشون میده، که هاکوسای داره مردم رو نگاه میکنه. تاجرها و فروشنده ها که راه میرن و میفروشن، و سامورایی های شمشیر به کمر.
شخصیت خانم هاکوسای و پدرش خیلی خوب برای بیننده جوان show, not tell شدن. تو ویکی پدیا میخونیم که این دو نفر به زندگی مادی زیاد توجه نداشتن و مدام در حال نقاشی بودن... که تو انیمه به وضوح این رو میبینم. همچنین گفته شده که هاکوسای دستیار پدرش بوده و خیلی از نقاشیاش رو اون حتی تموم می کرده.
و بهترین توصیف برای خود هاکوسای:«یه پیرمرد عجیب غریب.»
تنها وقتهایی که ما لبخند خانم هاکوسای رو میبینیم، وقتاییه که با خواهر کوچیکترشه، و یکبار هم در آخرین دقایق انیمه که باز هم داره به خواهر کوچکترش فکر میکنه. (و چقدر این رابطشون و صحنه هایی که با هم داشتن قشنگ بود.)
گل کاملیای قرمز، یا تسوباکی. گلی بی بو، که به جای پژمرده شدن، کامل از رو بوته میافته و یه طورایی خودش رو سر میبره، و به معنی مرگ پر افتخاره
کاملا حس میشه که انیمه از روی مانگا ساخته شده، چون پرش داستانی داشتیم. و چقـــدر هم که داستانا قشنگ بودن! از اژدهاهایی که وقتی نقاشی میشن، به سمت آسمون پرواز میکنن، تا دستهایی که هر شب، از بدن بیرون می رن و تو دنیا می گردن. انیمه کاملا نشون میداد که هاکوسای پدر و دختر، نابغه هایی بودن که چیزهایی رو میدیدن که بقیه نمیدیدن، و جالبیش این بود که بقیه خیلی راحت اینو قبول میکنن.
قبلا هم گفتم، که ژاپنیا کاملا متریالیست نیستن، و جدیدا تکنولوژی و علم و اینجور چیزها وارد کشورشون شده. نسل های قدیمتر، همچنان یه وهم خاصی رو تو دنیا حس میکنن، و به وجودش باور دارن.
سعی هم نمیکنن که ثابتش کنن. انگار میگن: اگه قابل ثابت کردن بودن، میشدن واقعیت. فقط بهت اشاره میکنن که ببین! اونجاست! و وقتی سعی می کنی بهشون بقبولونی که نه، همچین چیزی وجود نداره، فقط شونه بالا میندازن و بحث نمیکنن.
این انیمه یادم انداخت که چقدر دوست دارم نقاشی بکشم. دوست دارم بلد باشم که نقاشی بکشم. همونطور که هاکوسای و پدرش انقدر راحت قلموی جوهری رو روی کاغذ می لغزوندند و یهو از ترکیب چند تا خط ناموزون، تصویری قابل درک و دیدنی خلق میشد. من هیجوقت نقاشیم خوب نبوده، ولی تصویرای زیادی تو ذهنم دارم که دوست داشتم بکشمشون. مخصوصا وقتی فن آرت ها رو تو اینترنت میبینم، که مردم با هنرشون از چیزایی که دوست دارن تقدیر و حمایت میکنن.
حتی حاضرم به کسی که بتونه بکشه ریز به ریز تصویر ذهنیمو توضیح بدم، فقط برای اینکه بتونم تو دنیای مادی ببینمش.
شکوفه ها وقتی تو رنگ فرو میرن معنا پیدا میکنن.
بعضی وقتا فکر میکنم شاید من چشماشو ازش دزدیدم
مرگ، ترسناک ترین چیز روی زمینه. مرگ رو پاک می کنم و هرگز نمی میرم.
پدر برنامه ریزی کرده بود که بیشتر از 100 سال زندگی کنه، ولی تا 90 بیشتر نرسید. دم مرگ میخواست ده سال دیگم عمر کنه. میگفت فقط پنج سال دیگه لازم دارم تا یه هنرمند واقعی بشم، و این حرفا رو خیلی جدی میزد.
موسیقی انیمه، مخصوصا تو دقایق اول خیلی تو گوش میومد. اولها موسیقی و سازهای ژاپنی بود، و آخرای انیمه بیبشتر شبیه سازهای مدرن بود. ولی من اولی رو دوست داشتم. موسیقی شرق آسیایی کلا یه حس عجیب و وهم انگیزی به آدم میده.
این یکی ترکیبی بود، ولی دوستش داشتم.
من به شدت اینطور انیمه/مانگاها رو خیلی دوست دارم، که به فرهنگ میپردازن. مثلا مارس همانند شیر، یا چیهایافورو(که هنوز تموم نکردمش =))
یعنی در حد خیلی خیلی دوستشون دارم. اینکه چقدر با ظرافت و قشنگی، ژاپنیا بدون اینکه من، من کنن فرهنگشون رو به نسل بعدی انتقال میدن، به جای اینکه بگن ما تاریخی انقدرهزار ساله داریم... با کمترین کلمات و بیشترین حرکات فرهنگ رو نشون میدن... اینا برام تحسین برانگیزن. اونطوری که فرهنگ لیاقتشه که دیده بشه.
اگه زیاد انیمه ببینید، متوجه میشید که چقدر فرهنگ ایرانی و ژاپنی شبیه همن. نه فقط به خاطر اینکه اونا کرسی میذارن، ما هم کرسی میذاریم (D:) بلکه تو لایه عمیقتری نگاهشون اگه بکنید، یه شباهت هایی میبینید که کپ میکنید.
مفاهیم خانواده، افتخار، کشور، حیا، تا حدی شبیه همن، اگه بیشتر تو فرهنگشون دقیق بشید. (حداقل نسل قبل بود. یعنی پدر و مادرای ما، و پدر و مادرای اونا. نسل ما همه غربی سازی شدن :|)
تنها فرقی که باعث شده ژاپنیا از ما چند قدم جلو باشن، احتمالا این "فدا کردن خود" باشه. یا شاید "سکوت"شون، دربرابر "سر و صدا"ی ما؟
نمیدونم. باید بیشتر فکر کنم.