این داستان: E ve و صدای ابریشمینش!

سلام به همه! هلن اینجاست، با یه پست وحشتناک و طومار-قد مثل این‌یکی[نوریاکی سوگیاما و...] فقط با این فرق که این بار میخوایم درباره شگفتی و زیبایی ای حرف بزنیم که اسمش هست ... eve.

اول یه توضیح فسلقی بدم؟

شاید تا حالا به مفهومی به اسم ووکالوید، که معمولا با عکس یه دختر انیمه ای موآبی همراه میشه، رو به رو شده باشید و ندونسته باشید چیه. خب، نگران نباشید. چون منم هنوز دقیقا نفهمیدم.

چیزی که می دونم، اینه که ووکالوید احتمالا یه دستگاه/برنامه هست که میتونی بهش ملودی و متن آهنگ رو بدی و آهنگ رو با یه صدای روباتیک تحویل بگیری. این صداهای روباتیک معروف اسم دارن، که معروف ترینشون هاتسونه میکوئه. همون شخصیت موآبی دوگوشی که شاید عکسشو دیده باشید...

این آهنگ ها موزیک ویدئو و داستان و کلی تئوری هم دارن.

حالا اینو بذارید کنار.

یه سری افراد هستن به اسم اوتایته، که این آهنگا رو "کاور" می کنن، خودشون میخونن و گاهی اوقات براش انیمیشن، انیماتیک و موزیک ویدئو درست می کنن، و تو سایتی به اسم نیکونیکودوگو آپلود می کنن، که معادل ژاپنی آپارات و یوتیوب هست.

اوتایته ها به عبارتی خواننده های اینترنتی و زیرزمینی ژاپنی هستن، و همیشه هم کاور نمی کنن و گاهی کارهای اوریجینال خودشون رو می خونن.

 

اوتایته ای که امروز میخوایم دربارش حرف بزنیم و من جدیدا در باتلاق شگفتیش گرفتار شدم، eve هست. (آدرس یوتیوبش)

e ve خواننده ای هست که همه آهنگاش معنی و مفهوم عمیقی دارن، و همه شون خوبن. یعنی امکان نداره شما تو کانالش آهنگی پیدا کنید که خوشتون نیاد!! مخصوصا که خیلیاشون موزیک ویدئوهای انیمیت شده خاص خودشونو دارن، که کیفیت انیمیت بعضیاشون بیشتر از اوپنینگ انیمه هاست *_* (و حدس بزنید چی؟ اکثر این موزیک ویدئوها رو یه نفر تنهایی ساخته!)

 

خب، حالا اگه میخواید بیشترین استفاده رو از ادامه این پست ببرید، پیشنهاد سرآشپز اینه:

 اول ویدئوها رو خودتون یه بار ببینید و کیف کنید. اگه متوجه چیزی نشدید، هیچ نگران نباشید! چون همه دفعه اول همینیم! همونطور که گفتم، آهنگای Eve خیلی عمیق و لایه لایه ان. برای فهمیدنش، میتونید بیاید تئوری و توضیحات من رو بخونید، بعد یه بار دیگه ببینید و این بار کیــف کنید، چون اینبار متوجه عمقش میشیدش D:

اون آهنگایی که خود آهنگشون خیلی خوب بودن رو اینجا آپلود کردم که میتونید بگوشید و دانلود کنیدشون.

پس بریم که داشته باشیم:

The slit-mouthed smile

زشت بود؟ خوشگل بود؟ به آینه خیره می شد و میپرسید.

جوان بود. سوال های زیادی در ذهنش بود، ولی این سوال از همه بیشتر تکرار می شد. کک و مک ها را می شمارد و می پرسید. حالت موهایش را با دست عوض می کرد و میپرسید. اخم می کرد و می پرسید.

با اخم می پرسید. 

زشت بود؟ خوشگل بود؟ اخم می کرد. نمیتوانست جلوی خودش را بگیرد. دلش نمیخواست اخم کند. واقعا دلش نمیخواست اخم کند! ولی وقتی به تصویر توی آینه فکر می کرد، فکری نداشت جز اینکه خوشگل بود؟ زشت بود؟ و اخم می کرد.

حس می کرد همه نگاهش می کنند. از پشت لبخندهای دلسوزانه نگاه می کنند و ته دلشان می خندند. دوست هایش... کسانی که او را دوست صدا می کرد می خندیدند. همکلاسی ها، بعدها هم‌دانشگاهی هایش می خندیدند. همکارهایش در کار پاره وقت... کاری که مخصوص آدم های نه خوشگل، نه زشت، شاید خوشگل، شاید زشت بود... آنها هم می خندیدند.

ولی او... همان پسری که احتمالا حتی صبح هم خودش را در آینه نگاه نمی کرد، همانی که هیچوقت از خودش نمیپرسید زشت است؟ خوشگل است؟، همانی که به جای اخم همیشه لبخند گل و گشادی روی صورتش بود...

او می دید که دنبالش می کند. شاید زشت بود، ولی احمق نبود. می دید پسر دنبالش می کند و پشت سرش این پا و آن پا می کند. می دانست پسر می خواهد بهش چه بگوید. می دانست دوست های پسر چند نیمکت آنطرف تر منتظر نشسته اند. می دانست...

می دانست او هم می خندد. پشت لبخند گل و گشادش می خندد.

پس او اخم کرد. شاید بیشتر از اخم، داد هم زد. یادش نمی آمد چه گفت، هرچه بود لبخند از لب پسر رفت. میدانست نباید داد می زد...

ولی پسر هم باید می دانست که به او نخندد. که مسخره اش نکند. که...

که دروغ نگوید.

پسر رفت. 

اما مرد برگشت.

در راه خانه، یک روز خسته از سر کار. مثل همیشه اخم کرده بود. بزرگ شده بود، ولی هنوز با خودش می پرسید خوشگل بود؟ زشت بود؟

آن مرد آمد. عصری نیمه تاریک، با آسمان خاکستری روی سرش سایه انداخته بود. مرد آمد، و او دیگر هیچ چیز ندید.

چشم هایش را باز کرد. آسمان نیمه تاریک و خاکستری نبود. مثل پوست پرموی نرم گربه ها... سفید بود. سفید بی لک، و نور فلورسنت که تاریکی را روشن می کرد.

مرد هم بود. مرد دیگر پسر نبود. لبخندش دیگر آرام و دلسوز نبود. زشت بود؟ خوشگل بود؟ خوشگل بود. خوشگل مانده بود. ولی لبخندش از یک گوش تا گوش دیگر کشیده شده بود. چشمهایش برق می زد.

«لبخند بزن.» گفت. بارها و بارها گفت.

«لبخند بزن.»

«لبخند بزن.»

«لبخند بزن.»«لبخند بزن.»

«لبخند بزن.»«لبخند بزن.»«لبخند بزن.»«لبخند بزن.»

«لبخند بزن.»«لبخند بزن.»«لبخند بزن.»«لبخند بزن.»«لبخند بزن.»«لبخند بزن. لبخند بزن. لبخند بزن. لبخند بزنلبخندبزنلبخندبزنلبخند.»

«لبخند بزن.»

«اخم می کنی. لبخند بزن.»

گفت گفت گفت. دوباره دوباره گفت.

گریه کرد. دست و پا زد و گریه کرد:«نمیتونم.» فریاد زد. «نمیتونم نمیتونم. نمیتونم.» او عصبانی میشد. ولی آخر، مگر میشود با لبخند اخم کرد؟ مگر میشود با اخم لبخند زد؟

دست آخر، مرد که دیگر پسر نبود، لبخند زد. لبخندی سفید، مثل سقف. مثل تخت بیمارستان. مثل دسته چاقوی جراحی. 

«لبخند بزن.» دستور داد. عمل کرد.

_____________________________

سر و صدای بچه ها در کوچه پیچیده بود. کیف به دوش، کتانی به پا، جست و خیز کنان از مدرسه برمیگشتند. لونی با صدای بلند می خندید، سوکی با خجالت لبخند می زد، رِی بلند بلند داستانی تعریف می کرد.

«ببخشید بچه ها.» صدای شاد و سرخوشی به گوش رسید. بچه ها سرشان را بالا گرفتند، و با خانم قد بلندی رو به رو شدند، که ماسک سفید پزشکی بیشتر صورتش را پوشانده بود.

فقط چشم هایش معلوم بود...چشمهای آبی سرد، که به طرز اغراق شده ای به حالت لبخند بالا کشیده شده بود، انگار مستقیم از توی مانگا بیرون آمده بود.

یک جورهایی عجیب و... غیرعادی بود

«شما بچه های خوب، میشه یه کمکی به من بکنید؟» بچه ها پلک زدند. چشمهای زن حتی بیشتر لبخند زد.

«میشه بگید،» زن با انگشت اشاره دست راستش به خودش اشاره کرد. «به نظرتون من خوشگلم؟ من زشتم؟»

ری با گیجی گفت:«ام... خب...»

قچ قچ قچ.

انگشت های دست چپ زن دور دسته ی یک قیچی گره خورده بودند.

قچ قچ قچ. صدا می کد.

لونی سریع سرش را تکان تکان داد. «بله، بله خوشگلید خانوم.» 

چشم های زن از شادی گشاد شد«اوه، واقعا؟ نظر لطفته!» به سوکی و ری نگاه کرد. «شماها... چی فکر می کنید؟»

«بله خیلی خوشگلید!»

«بله بله!»

زن خوشحالتر شد. با هیجان مثل یک بچه دست زد. «وای چه بچه های خوب و مودبی!! ولی... میشه یه سوال دیگه هم بپرسم؟»

دستش را سمت ماسکش برد، و آن را پایین کشید.

بچه ها نفسشان را در سینه حبس کردند.

زیر ماسک، شکافی از این گوش تا آن گوش، جای دهان را گرفته بود. بخیه های کهنه مثل لبخندی زیبا و دندان نما باقی مانده های لب را روی پوست دوخته بودند.

یک قدم جلو آمد. «حالا چی؟» بچه ها عقب عقب رفتند. «خوشگلم؟ زشتم؟ چی فکر می کنید؟»

«خوشگلید!» «ب...بله. خیلی.» «بله! قشنگه!»

چشم های زن برق زد:«واقعا؟!» انگار واقعا نظرشان برایش مهم بود. از خودش راضی به نظر می آمد. «به خاطر لبخندمه. قشنگه نه؟ لبخندا قشنگن... نه؟» قیچیش را بالا برد. «شما هم یکی میخواید؟ یه لبخند قشنگ قشنگ؟»


الهام گرفته از: افسانه زن بریده دهان (kuchisaku-onna).

شبتون خوش D:

هرزصد: پرده یازدهم: وهم و رنگ‌

و من دوباره برگشتم با 10+1 امین هرزصد، و یکی دیگه از شگفتی های هنر ژاپن. بقیه هرزصدها رو میتونید از اینجا بخونید.

انیمه خانم هاکوسای، یا به ژاپنی suresuberi یا 百日紅 که معنیش میشه گل مروارید، یعنی همین گلایی که رو درخت تو خونشون بود. شاید براتون جالب باشه که از سه تا کانجی صد(هیاکو)، روز(هی)، و قرمز پررنگ(کورنای) تشکیل شده.

گربه سنپای اینجا معرفیش کرده.

گل مروارید، در ژاپنی به معنای آرامش و امنیت در خانواده
 

~ اینجا صداها معنا دارند ~

,I turn off the lights to see
All the colors in the shadow

×××
,It's all about the legend
,the stories
the adventure

×××
پیوندهای روزانه و منوی بالای وبلاگ را دریابید.
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan