- يكشنبه ۱۹ بهمن ۹۹
- ۱۶:۳۲
نمیدونم چرا یهو حس کردم دوست دارم این سوالا رو. ساده و قشنگن. نوشتن جواباشون به ساعت ها فکر کردن روی درونیات شخصیت ها و پلات نیاز نداره.
و واقعا...
واقعا، ذهنم از ناتوانی خستهست.*
1_راست دستین یا چپ دست؟
راست.
2_نقاشی تون در چه حده؟
در حد از رو کشیدن خوب میکشم، ولی با تمام وجود آرزو میکنم میتونستم این چیزایی که تو ذهنم میان رو بکشم. بعضی وقتا الهه هنر یه تقدیس فسقلی میفرسته برام و میشه، بعضی وقتا هم نه. بیشتر وقتا نه.
مثلا این پست چارلی بود؟
آموختهام که روزهای سیاه را چون روزهای روشن دوست بدارم،
باران سیاه را، تپههای سفید را؛ هنگامی که
تنها شادی خود، و تو را دوست میداشتم.
یه تصویر دقیق و زیبا از تپه های سفید که رودهای سیاه از رو دامنه شون دارن میان پایین تو ذهنم بود، و ابرهای تیره پشت و جلوی کوه. هیچوقت نتونستم بکشمش.
3_اسمتونو دوست دارین؟
بله. با اینکه جزو اسمای خییلی تکراریه، همیشه دوستش داشتم. با فامیلیم واج آرایی داره. برعکس باران اصلا اسمشو دوست نداره. برای همین میگه بهش بگیم باران. (یه راز: ما هم همش یادمون میره! خیلی ذوق کرد که تو وبلاگ بهش میگم باران.)
4_شیرینی یا فست فود؟
فست فود مسلما! هرچی روغنی تر بهتر. سیب زمینی سرخ کرده، پیتزا، چیپس...(فست فود محسوب نمیشه. فقط خواستم که بگم.)
5_دوست دارین قد همسر آیندتون چند سانت باشه؟ (سانت بگیناا)
راستش تو دنیای واقعی هیچ ایده ای ندارم که چه قدی قراره دوست داشته باشم، ولی تو دنیای دو بعدی حدودای 165 خوبه! (نه. به ادوارد نگاه نمیکنم:دی.)
6_خاله یا عمه؟
عمه
7_دایی یا عمو؟
بازم عمه.
8_عدد مورد علاقتون؟
5، 6، 8، 7
9_اولین وبی که زدین رو ، حذف کردین؟
نه هنوز هست. کلاس چهارم برای یه درسی زدم. با اسم واقعیمه، پس آدرس نمیدم.
10_با کی بیشتر از همه صمیمی این تو بیان؟
وایولت! رفیق شفیق دوران بوک پیج و زندگی پیشتاز، و خالق چند تا از شخصیتایی که شبا دربارشون خیالبافی میکنم! :*)
11_اوکاسان و اوتوسان(مامان و بابا)تون، تو بیان کین؟
متاسفانه یتیمم. یتیمخونه دمنتور که تخته شد اومدم اینجا برای خودم کار و زندگی به هم زدم. نه نه، لازم به آیم ساری گفتن نیست. D: خوبم. در عوض کلی نه-سان*(خواهر بزرگتر) و یه اوتوتو*(برادر کوچیکتر) پیدا کردم!
12_رو جنس مخالف کراشی؟
جنسشون مخالفه، ولی تعداد بُعدهاشون یکی از من کمتره. دو بُعدی قبوله؟
13_مترو یا قطار؟
مترو، مگر اینکه قطار مورد نظر یه قطار قرمز و براق و بزرگ باشه.
14_به نظرت شادی یعنی چی؟
یه لحظه خاص هست، که داری کاری که عاشقشی رو انجام می دی، و انقدر توش غرق می شی که فقط برای یه لحظه، یادت می ره کارای نفرت انگیزی هست که باید انجامشون بدی. اون لحظه که همه چیزای باید فراموش می شن و فقط چیزای شاید می مونه.
یه شادی طولانی مدت و کش دار و آروم هم هست، ولی تو این روزا کم پیدا میشه. ازش صرف نظر می کنیم.
15_سه تا از صفاتت؟
هیجانی ، insecure، اجتماعی
16_اگه میتونستی هویتت رو عوض کنی ، دوست داشتی جای کی باشی؟
هرمیون گرنجر. یا یه کتابدار با حقوق ثابت. یا یه معلم ادبیات رسمی. یا یاماناکا اینو. (این انتخاب عجیبی به نظر میاد، ولی ماجرا داره.)
17_الان از چی ناراحتی یا چی اذیتت می کنه؟
پنج چیز:
1)اینکه چند صفحه ریاضی فوق برنامه ای که به خودم قول داده بودم واسه این جلسه انجام بدم رو انجام ندادم، درحالیکه اگه روزی 10 تا سوال حل می کردم تموم می شد.
2)اینکه لپتاپو باز کردم که مشقای یه درسیو بپرسم، ولی الان تو ادیتور دارم تایپ میکنم، و هیچکدوم از تبهای کرومم به درس ربط نداره.
3)اینکه با قسمت 7 و 8 عمیقا عاشق سایکوپاس شدم و همچنان نمیرم ببینمش، با اینکه وقتم دارم.
4)اینکه اونچیزی که تو گوگل داکس مینویسم و پست میکنم، با اونچیزی که هفته بعد میرم دوباره میخونم کاملا فرق میکنه. احساس می کنم یکی رفته کلمات منو با یه سری جمله بی ربط و خشک جایگزین کرده. احساسم اشتباهه. خودم اینا رو نوشتم.
5)اینکه این پنج چیز اول دو چیز بود، بیشتر که فکر کردم پنچ چیز، و حتی بیشتر، شد.
18_به چی اعتیاد داری؟
به گوگل ، چیپس و خوندن آرشیو وبلاگ بقیه. (وای! من اینو از وبلاگ آرتمیس کپی کرده بودم و جوابش دقیقا جواب منه! فقط فنفیک و دیدریمینگ رو باید بهش اضافه کنیم.)
19_اگه میتونی یه جمله بنویسی که کل دنیا بشنوه ، چی می گفتی؟
برید ناروتو رو ببینید. قول میدم فقط یه کارتون بچگونه نباشه، و شبها تا صبح، عصبانی-غمگین-امیدوار-شاد، بیدار نگهتون داره.
20_پنج تا چیز که خوشحالت میکنه؟
1.نوشتن فن فیک خوب
2.خوندن فن فیک خوب
3.کامنت گرفتن برای فن فیک هام (تا حالا چهاررر تا گرفتم!!)
4.اضافه کردن یه کتاب جدید به چالش گودریدزم
5.پیدا کردن یه آهنگ جدید که با معنیش ارتباط برقرار کردم و داستان داره و به یه بخشی از ناروتو یا داستانم میخوره!
21_اگه میتونستی به عقب برگردی چه نصیحتی به خودت میکردی؟
بستگی داره. این نصیحت قراره رو من حال تاثیر بذاره؟ یعنی... پارادوکس پدربزرگ اتفاق میافته؟ (پارادوکس پدربزرگ یعنی برگردی به قبل از بدنیا اومدن مادرت و پدربزرگت رو بکشی. اینطوری هیچوقت بدنیا نیومدی که بتونی برگردی عقب که پدربزرگتو بکشی که هیچوقت بدنیا نیای..!) یا شایدم منِ یه تایم لاین و دنیای موازی دیگست؟
اگه قراره روم تاثیر بذاره، بهش میگم بیشتر کتاب بخون. بیشتر بنویس. مخصوصا تو دوران ابتدایی و هفتمت. انیمه زودتر و بیشتر ببین. خلاصه اینکه کلی منِ حال رو قوی و باهوش کن!!
اگه قرار نیست تاثیر بذاره، بهش چیزی نمیگم. به من چه!
22_چه عادتا/رفتارهایی دارین که باعث آزار بقیه ست؟
شلختهام.
23_صبحا اگه مامان/بابا بیدارت میکنه ، چجوری این کارو میکنه؟
بابا، از آنسوی خانه : هـــــــــــــلــــــــــن
مامان، از جلوی در اتاق : هلن. بیدار شو.
و لازمه بگم به کدوم بهتر واکنش نشون میدم؟
24_کراشاتون تو مدرسه؟
دو نفر، که هردو از اون شاگردای بامزه و شوخ کلاس بودن که میز اول می نشستن. البته بعدا با هردوتاشون دوست نزدیک شدم و رومخیت هاشون رو دیدم و کراشه خود به خود رفع شد. (هاه! فکر کردید شبیه ساکورام؟! هرگز، شاناروو!)
25_تا حالا شده به یکی اشتباهی پیام بدین و دردسر بشه؟
یه بار معلم هنر داشت دعوامون میکرد که چرا اتود اولیه تون رو ندادید. من جزو دو نفری بودم که دادم بودم، ولی هنوز وقت داشت! داشت نامنصفانه رفتار می کرد. از اونظرف تو گروه بدون معلم داشتیم سرش غر میزدیم، من یه استیکر دیدارا که داره یه پرنده سفید آزادی رو می فرسته هوا، اشتباهی به جای گروه بی معلم، فرستادم تو گروه با معلم. اومدم پاکش کنم، اشتباهی حذف برای من رو زدم. :|
ریپلای کرد، برام دست متشکر فرستاد به نشانه تمسخر. :|
26_یه جمله تاثیر گذار برا مخ زنی؟
"وای خدای من! چقدر... چقدر این داستان غمگین و زیبا بود! اینا رو چطوری مینویسی؟!"
اینو به من بگید سه سوته کار میکنه. شما رو نمیدونم حالا :دی
(این جواب نتیجه گیری اخلاقی داشت: مخ زنی ها فرمول نیستن. با یه سری جمله حفظ شده نمیشه مخ زد. باید طرفو بشناسی و اونچیزی که بیشتر از همه توش نقطه ضعف داره، توش تایید میخواد رو، بهش بدی.)
27_چه فرقی بین شما تو فضای مجازی با اونی که تو واقعیت هستین وجود داره؟
من مجازی خیلی آروم تر و عاقل تره. من دنیای واقعی کارای غیرمنطقی میکنه و نمیتونه خشمش رو کنترل کنه.
تنبلم هست.
28_یه دروغی که اینجا به ما گفتین؟
نمیدونم واقعا. اغراق کردم خیلی وقتا...
شاید منم باید مثل سولویگ بنویسم خاطرات 98 درصد واقعی یک هلن پاره وقت :-؟
29_تو بیان چند تا اکانت دارین؟
یدونه.
30_اولین دوستتون تو بیان؟
فکر کنم... میس ریحانه؟ بیشتر از دوست شبیه سنپای بود البته برای من، و کسی بود که منو وارد وبلاگ نویسی کرد... هرچند اولین کامنتو وایولت داد! (البته اونموقع خودش هنوز وبلاگ نداشت)
31_چند بار تو وبتون چس ناله گذاشتین؟
تا حالا 29 تا. (کلیک) ولی خیلیاشون فقط ناله نیستن.
ناله خالص شاید ده، دوازده تا داشته باشم.
32_به کدوم پستتون بیشتر از همه افتخار می کنید؟(اینو خودم اضافه کردم. نبود.)
این پستم برای چالش رادیوبلاگی ها، که جملات اولش برای پست یلدا استفاده شد! فقط میخواستم اینو یه جا بگم.
پستای هرزصدم رو نیز خیلی دوست می دارم. تنها پستایی هستن که تقریبا اونطوری شدن که میخواستم، و خام و نابالغانه به نظر نیومدن. (باور کنید من خام، نابالغ، بی معنی، و توخالی نیستم. نثرم افتضاحه. نمیتونم درست حرفا، و خودم رو، بگم.)
خب. تموم شد.
دیگه خسته نیستم.
احساس میکنم الان که لپتاپو ببندم آدم بهتری شده ام.
- روزمره نویس
- ولباگ!
- ۲۹۸