- دوشنبه ۲۳ فروردين ۰۰
- ۱۷:۲۳
قسمت ششم فصل دوم:
این قسمت از این انیمه، پیام اخلاقی ای داشت که نتونستم دربارش ننویستم.
kakegurui در کل انیمه اخلاقی ای نیست، دیدنش رو بهتون توصیه نمی کنم، و خودمم نمیدونم چطوری تو دامش گرفتار شدم :| (ویرایش: دروغ گفتم، واقعا پیشنهادش می کنم.)
داستان کلی درباره مدرسه ایه که تنها چیزی که توش مهمه، قمار هست. نه درس خوندن، نه ورزش یا چیز دیگه ای. قمار! و شخصیت اصلی داستان که تازه به مدرسه اومده، کسیه که از قمار به خاطر خودش لذت میبره، و یکی یکی بزرگترین قماربازای مدرسه رو به مسابقه دعوت میکنه.
جدا از اینکه کلا مدرسه سالمی نیست این مدرسه... آدماشم به طبع زیاد سالم نیستن.
پیام اخلاقی ظاهری داستان شاید این باشه که اگه روح و روانتون رو دوست دارید قمار نکنید. اینا... همشون اصلا حالت های روانپریشانه دارن :| ولی اگه بخوای بری پایینتر و عمیقتر تو معناش...
پیام اینه که قمار بکنید!
نه قمار به معنای واقعی کلمه. قمار در زندگی!
به قول جابامی یومکو، «بزرگترین قمار زندگیه.» و خب، راست میگه. من تازه تو این قسمت متوجه شدم که چطور این انیمه داشته درباره زندگی هم بهمون یاد میداده.
پیام همه انیمه های شونن تسلیم نشدن و تا تهش رفتنه. ولی این انیمه یه طور منطقی تری میگهاتش. میگه دنیا خطرناکه، هر تصمیمی که بگیری همه زندگیت وسطه، ولی اگه میخوای برنده بشی باید ازش لذت ببری(کاری که جابامی میکنه) و همراهش بازی کنی. ریسک کنی. خطر کنی.
جابامی تقریبا همه مسابقه هاشو میبره، به خاطر اینکه داره لذت میبره و غیرقابل پیشبینیه. به خاطر اینکه همه چیو میذاره وسط، اونم نه با ترس و لرز، با هیجان!
این قسمت ولی یه مفهوم خیلی عمیق تری داشت. مفهوم اینکه «هرکسی شانس برنده شدن داره.»
نگاه کنید به بهانه ای که یوممی آورد برای تسلیم شدن:«من میخوام با افتخار به الگوم ببازم، و دوباره از اول تلاش کنم.» به نظر خیلی قشنگ میاد، درحالیکه یه بهانه است. همون بهانه ای که خیلیامون برای اهدافمون می آریم. «من هیچوقت به اون نمیرسم، میخوام از دور تحسینش کنم، و...» جابامی سریع فهمید این بهانه ای بیش نیست، و مچ یوممی رو گرفت.
جابامی به خاطر اینکه یوممی وسط کار به خاطر ضعف خودش هدفشو تغییر داد و پایینتر آورد خیلی عصبانی شد. و این به نظرم خیلی یهو تحسین برانگیز اومد. اینکه یومکو دلش نمیخواست یوممی تا ابد تو سایه الگوش، و بازیگر موردعلاقش، که مجبورش کرد سدهاش رو بشکنه و بالاتر بره، این تحسین بر انگیز بود!
فعلا اولای قسمت هفتم. از همون لحظات اولش خیلی انتظاراتمو از این قسمت بالا برد. خیلی خیلی...
و واقعا هم انتظارمو برآورده کرد! دلم نمیخواد اسپویل کنم، فقط میگم که مانیودا و سومراگی، عملا بهترین شیپ داستانن تا به اینجا، اعتماد سومراگی...شایسته ستایش بود.
بازی ای که این قسمت انجام شد هم جزو بهترین بازیا بود. اگه حوصله دیدن کل انیمه رو ندارید، این قسمت رو به صورت جدا ببینید. درباره پایه های اقتصاد، و اینکه چطوری کار می کنه خیلی... خیلی به طور عجیبی قشنگ توضیح میده. آدم با خودش میگه که یه کارتون چطوری تونست همچین چیزی رو درون خودش جا بده و منتقل کنه!
قسمتی از اوپنینگ فصل دوم:
من تو داستانی پر از هیجانات شگفت انگیزم
زنده زنده زنده زنده زنده می مونم!
چیز مهمیو از دست نمیدم.
شاید فردا رو، نه کل آینده.
اگه میخوای رویاپردازی کنی،
باید از دنیا خسته شده باشی
میخوام انقدر عشق بورزم ،
که چیزی باقی نمونه.
قسمت دهم:
+ میدونی که پای زندگیت وسطه؟ یه قدم اشتباه مثل خودکشیه.
- در عوض زندگی با جهل، بهتر نیست آدم همه چی رو بفهمه بعد بمیره؟
قسمت دوازدهم: هم اکنون، در پایان این فصل اعلام می کنم: این انیمه بی نظیر بود! حداقل تا اینجا!
به همون خوبی no game no life. فکر کنم میشه گفت این دوتا انیمه خواهرن. جادوی قمار و بازی... و پاره کردن زنجیر های نامرئی؟ سوگوی! باشکوه بود!
از اونجا که زمان امتحانا اوج فعالیت فندومی منه، فکر کنم برم سراغ مانگاش! وای فقط جلدشو نگاه کنیــد!!