- شنبه ۱۴ فروردين ۰۰
- ۱۵:۴۹
هوورا! من تونستــم! شما هم میتونید، قول میدم :*)))!
بارون درخت نشین (4/5):
یه کتاب دیگه از ایتالو کالوینو، نویسنده کمدی های کیهانی. خیلی خوش شانسی بود که همینکه رفت توی To-Readم، پیداش کردم *-*
چیزی که درباره این کتاب قشنگ بود: پیام اخلاقیش: انقلاب کنید. هرچقدرم دلیلتون مسخره به نظر بیاد، هرچقدرم انقلابتون مسخره به نظر بیاد، در برابر این دنیا و اونطوری که داره پیش میره انقلاب کنید. خدا میدونه که روش پیش رفتن دنیا چقدر احمقانه است :/
انقلاب ِشما، رو خیلی چیزا و آدما تاثیر خواهد گذاشت. حداقل، این چیزی بود که کتاب بهمون گفت. به قول شائو:«فرزانه ترین سران همیشه عشق و انقلاب را دو کار احمقانه خوانده اند. اما از وقتی شکست خوردیم دیگر به سخنانشان اعتقاد نداریم[...]انسان برای انقلاب و عشق زاده شده است.»
عشقی که کوزیمو آن همه انتظارش را داشت غافلگیرانه سراغش آمده بود، و بس زیباتر از آنی بود که او می پنداشت. از همه شگفت انگیز تر این که می دید عشق چیز سادهایست، و در آن هنگام می پنداشت که همواره چنین خواهد بود.
چیزی که درباره این کتاب تاثیرگذارترین بود:
او دچار شور و وسوسه داستان پردازانی شده بود که همواره در انتخاب میان خیال یا واقعیت دودلاند و نمیدانند چه داستانی شیرینتر است: رویدادهایی که به راستی به سر آدمی آمده است و یادآوری آنها انبوهی از لحظهها و احساسهای گذشته - شادمانی، دلزدگی، درماندگی، سرفرازی، نفرت از خویشتن - را زنده می کند، یا داستانهایی که آدمی در ذهن خود می پروراند؛ داستانهایی که همه چیز در آنها آسان جلوه می کند، اما هرچه در آنها بیشتر پیش میروی به پونه گریزناپذیری به واقعیت نزدیک تر می شوی.
چیزی که درباره این کتاب دردناک ترین بود:
ابلهی دردناک تر و وخیم تر از دریوانگی بود. دیوانگی، چه خوب چه بد، نوعی نیروی طبیعی است. ولی ابلهی جز سستی و درماندگی نیست و به کار نمی آید.
فهمیدم تا حالا داشتم کلاس می ذاشتم. این افسردگی نیست که دامنمو گرفته. ابلهیه.
در انتظار گودو(5/5):
چیزی که درباره کتابای خوب و کلاس فیزیک دوست دارم، اینه که اولش وقتی نویسنده و معلم دارن حرف میزنن، هیچی نمی فهمی. یه سری زمزمه گنگ، که سعی می کنی به هم بچسبونیشون تا ازشون سر در بیاری. با خودت فکر می کنی چه نویسنده و معلم فیزیک بدردنخورین، که انقدر بد می نویسن و درس میدن. بدون اینکه بفهمی اینطور نیست: نویسنده و معلم، میخوان تو دقیقا همونقدری بفهمی که الان داری می فهمی.
قشنگی کتابا و فیزیک، اینه که نمی فهمی، نمی فهمی، نمی فهمی، تا اینکه به آخرش برسی. اینه که به همه تیکه های پازل احتیاج داری که بتونی کل تصویرو ببینی. نه حتی یکی کمتر. همه ی تیکه های پازل.
این کتاب، و کلی کتاب دیگه تو این چالش، هم همین بودن. طور کشید تا بفهمم واقعا چقدر عجیب و خوب بود.
فکر نکنم بتونم چیزی درباره اش بگم که اصل کلام رو برسونه، و اسپویل هم نکنه. به جز این سه مورد:
1)واقعا وقتی فکر می کنم نوشتن این 140 و خروده ای صفحه چقدر باید سخت بوده باشه، تن و بدنم می لرزه.
2)(اسپویل)دلیل سر و صدا کردن دو شخصیت اصلی، نه فقط برای وقت گذرونی بود، بلکه برای این بود که بتونن صدای خودشونو بشنون، تا از وجود خودشون مطمئن بشن. به هر کاری دست میزدن تا فقط بتونن روز های خالی رو به شب برسونن، درحالیکه میدونن این گودوی موهوم امروز هم نیامد، فردا هم نمیاد و فردایش هم...(اسپویل)
3)من ترجمه اصغر رستگار رو خوندم، و موخره ای که برای کتاب نوشته بود خیلی به فهم کتاب کمک کرد. ترجمه اش هم خوب بود، اگه خواستید بخرید.
خب.
تموم شد. با یه نصف روز تاخیر، ولی تموم شد.
اول، میخوام تشکر کنم از هر کس که به گروه خاک گرفته و ترسناک(!)ِ ما پیوست، و ندا داد، و حتی شده یدونه ریویو نوشت. ممنونم :) خوندن نظرا و کتابا با شما خیلی خوش گذشت :) و باعث شد کلی کتاب خوب برای گریزهای بعدی پیدا کنم!
دوم، اینکه:
الان (بهتر) می فهمم، که بدون کتاب آدم نه تنها به جلو حرکت نمی کنه، بلکه عقبکی هم میره. آدما بدون کتاب و مطالعه واقعا خنگ تر میشن.
مهم نیست چقدر در طول سال کار مفید کنی و چیز یاد بگیری و درس بخونی و کار داشته باشی. هر چقدر هم موفق باشی از خیلی نظرا، بدون داستان، بدون کتاب، همش رو دنده عقب و کمتر از مرده ای. قشنگ حس می کنم که کتاب نخوندن این چند وقت چقدر کُندم کرده. تاثیراتشو میتونم تو خودم و زندگیم ببینم، خیلی واضح و روشن.
و این منم که به میزان قابل قبولی قبلا کتاب خوندم، و وضعم اینه.
قصدم توهین نیست، جدی می گم، ولی کساییکه از اول کتاب نخوندن... انگار دارن عقبکی از خط شروع زندگی دارن هی دور و دورتر میشن.
تصمیم گرفتم هرجور شده کتاب رو فقط واسه تعطیلات این چنینی، تابستون و عید نذارم و در طول سال به زور هم شده ادامش بدم. حتی وقتی به اصطلاح تو ریدینگ بلاک گیر کرده باشم. اصلا... ریدیدنگ بلاک یعنی چی! آدمی که به اندازه من بیکار و بیعاره (تقریبا :/) و یکی از معدود توانایی هاش خوندنه، اگه تو ریدینگ بلاک گیر کنه دیگه زندگیش چه معنی ای داره :/؟