گریزی به سوی کتاب عیدانه(4)+یادداشت پایانی

  • ۱۵:۴۹

هوورا! من تونستــم! شما هم میتونید، قول میدم :*)))!

 

بارون درخت نشین (4/5):

یه کتاب دیگه از ایتالو کالوینو، نویسنده کمدی های کیهانی. خیلی خوش شانسی بود که همینکه رفت توی To-Readم، پیداش کردم *-*

چیزی که درباره این کتاب قشنگ بود: پیام اخلاقیش: انقلاب کنید. هرچقدرم دلیلتون مسخره به نظر بیاد، هرچقدرم انقلابتون مسخره به نظر بیاد، در برابر این دنیا و اونطوری که داره پیش میره انقلاب کنید. خدا میدونه که روش پیش رفتن دنیا چقدر احمقانه است :/ 

انقلاب ِشما، رو خیلی چیزا و آدما تاثیر خواهد گذاشت. حداقل، این چیزی بود که کتاب بهمون گفت. به قول شائو:«فرزانه ترین سران همیشه عشق و انقلاب را دو کار احمقانه خوانده اند. اما از وقتی شکست خوردیم دیگر به سخنانشان اعتقاد نداریم[...]انسان برای انقلاب و عشق زاده شده است.»

عشقی که کوزیمو آن همه انتظارش را داشت غافلگیرانه سراغش آمده بود، و بس زیباتر از آنی بود که او می پنداشت. از همه شگفت انگیز تر این که می دید عشق چیز ساده‌ایست، و در آن هنگام می پنداشت که همواره چنین خواهد بود.

 

چیزی که درباره این کتاب تاثیرگذارترین بود:

او دچار شور و وسوسه داستان پردازانی شده بود که همواره در انتخاب میان خیال یا واقعیت دودل‌اند و نمی‌دانند چه داستانی شیرین‌تر است: رویدادهایی که به راستی به سر آدمی آمده است و یادآوری آنها انبوهی از لحظه‌ها و احساس‌های گذشته - شادمانی، دلزدگی، درماندگی، سرفرازی، نفرت از خویشتن - را زنده می کند، یا داستانهایی که آدمی در ذهن خود می پروراند؛ داستانهایی که همه چیز در آنها آسان جلوه می کند، اما هرچه در آنها بیشتر پیش میروی به پونه گریزناپذیری به واقعیت نزدیک تر می شوی.

چیزی که درباره این کتاب دردناک ترین بود:

ابلهی دردناک تر و وخیم تر از دریوانگی بود. دیوانگی، چه خوب چه بد، نوعی نیروی طبیعی است. ولی ابلهی جز سستی و درماندگی نیست و به کار نمی آید.

فهمیدم تا حالا داشتم کلاس می ذاشتم. این افسردگی نیست که دامنمو گرفته. ابلهیه.


در انتظار گودو(5/5):

چیزی که درباره کتابای خوب و کلاس فیزیک دوست دارم، اینه که اولش وقتی نویسنده و معلم دارن حرف میزنن، هیچی نمی فهمی. یه سری زمزمه گنگ، که سعی می کنی به هم بچسبونیشون تا ازشون سر در بیاری. با خودت فکر می کنی چه نویسنده و معلم فیزیک بدردنخورین، که انقدر بد می نویسن و درس میدن. بدون اینکه بفهمی اینطور نیست: نویسنده و معلم، میخوان تو دقیقا همونقدری بفهمی که الان داری می فهمی.  

قشنگی کتابا و فیزیک، اینه که نمی فهمی، نمی فهمی، نمی فهمی، تا اینکه به آخرش برسی. اینه که به همه تیکه های پازل احتیاج داری که بتونی کل تصویرو ببینی. نه حتی یکی کمتر. همه ی تیکه های پازل.

این کتاب، و کلی کتاب دیگه تو این چالش، هم همین بودن. طور کشید تا بفهمم واقعا چقدر عجیب و خوب بود.

فکر نکنم بتونم چیزی درباره اش بگم که اصل کلام رو برسونه، و اسپویل هم نکنه. به جز این سه مورد:

1)واقعا وقتی فکر می کنم نوشتن این 140 و خروده ای صفحه چقدر باید سخت بوده باشه، تن و بدنم می لرزه. 

2)(اسپویل)دلیل سر و صدا کردن دو شخصیت اصلی، نه فقط برای وقت گذرونی بود، بلکه برای این بود که بتونن صدای خودشونو بشنون، تا از وجود خودشون مطمئن بشن. به هر کاری دست میزدن تا فقط بتونن روز های خالی رو به شب برسونن، درحالیکه میدونن این گودوی موهوم امروز هم نیامد، فردا هم نمیاد و فردایش هم...(اسپویل)

3)من ترجمه اصغر رستگار رو خوندم، و موخره ای که برای کتاب نوشته بود خیلی به فهم کتاب کمک کرد. ترجمه اش هم خوب بود، اگه خواستید بخرید.


خب.

تموم شد. با یه نصف روز تاخیر، ولی تموم شد.

اول، میخوام تشکر کنم از هر کس که به گروه خاک گرفته و ترسناک(!)ِ ما پیوست، و ندا داد، و حتی شده یدونه ریویو نوشت. ممنونم :) خوندن نظرا و کتابا با شما خیلی خوش گذشت :) و باعث شد کلی کتاب خوب برای گریزهای بعدی پیدا کنم!

دوم، اینکه:

الان (بهتر) می فهمم، که بدون کتاب آدم نه تنها به جلو حرکت نمی کنه، بلکه عقبکی هم میره. آدما بدون کتاب و مطالعه واقعا خنگ تر میشن.

 مهم نیست چقدر در طول سال کار مفید کنی و چیز یاد بگیری و درس بخونی و کار داشته باشی. هر چقدر هم موفق باشی از خیلی نظرا، بدون داستان، بدون کتاب، همش رو دنده عقب و کمتر از مرده ای. قشنگ حس می کنم که کتاب نخوندن این چند وقت چقدر کُندم کرده. تاثیراتشو میتونم تو خودم و زندگیم ببینم، خیلی واضح و روشن.

 و این منم که به میزان قابل قبولی قبلا کتاب خوندم، و وضعم اینه.

قصدم توهین نیست، جدی می گم، ولی کساییکه از اول کتاب نخوندن... انگار دارن عقبکی از خط شروع زندگی دارن هی دور و دورتر میشن.

تصمیم گرفتم هرجور شده کتاب رو فقط واسه تعطیلات این چنینی، تابستون و عید نذارم و در طول سال به زور هم شده ادامش بدم. حتی وقتی به اصطلاح تو ریدینگ بلاک گیر کرده باشم. اصلا... ریدیدنگ بلاک یعنی چی! آدمی که به اندازه من بیکار و بیعاره (تقریبا :/) و یکی از معدود توانایی هاش خوندنه، اگه تو ریدینگ بلاک گیر کنه دیگه زندگیش چه معنی ای داره :/؟

mochi ^-^

من تونستم این چند وقته فقط 5 تا دونه کتاب بخونمT-T

هنوزم هیچی از پستو شروع نکردم به نوشتن..حس میکنم نمیتونم بنویسمش:")

+واقعا این چند وقته که کتاب داشتم خیلی خوب بود نسبت به قبل..حتی اگر کتابه مزخرف ترین کتاب دنیا بود بازم یه چیزی بود که بخونم..

نچ نچ کمیت گرا نباش. پنج تا هم خوبه... اگه خودت خوب بوده باشی باهاش ^--^ تازه، زمان که تموم نشده ^-^ همیشه میشه بیشتر خوند.
اوه... تو بخش پست نوشتن نمیدونم چه امیدواری ای باید بدم *__* 
منم وقتی میذارم حتی یه روز بعد خوندن کتاب که ریویو رو بنویسم.. دیگه ریویوم نمیاد. باید تازه تازه نوشت *_*

+ خدا هیچکسو بی کتاب نکنه :") همین فقط وجودشون تو خونه و کتابخونه خیلی خوبه. پشتت بهشون گرمه انگار :")
Nobody -

هورااا بلاخره تموم شد :)))

ولی چه کتاب های خفنین. باید بخونمشون حتما.

 

مرسی ازت که همچین چالشی راه انداختی. راستش منم قبل این توی یه ریدینگ بلاک بودم. تقریبا از دی دیگه نخونده بودم هیچی. الان دیگه دوباره راه افتادم :دی

 

*همچنان کپی نمی تونم بکنم. ولی اونجایی که گفتی "مهم نیست چقدر در طول سال کار مفید کنی..."*

دقیقا دقیقا دقیقا :))

Maglonya ~♡

*شیون و زاری برای تمام ناحقی هایی که در حق اون همه کتاب جدید و خونده نشده کردم و لعن و نفرین های فراوان برای کنکور که نمی ذاره یه صفحه کتابم بخونم*

 

*آه و افسوس*

.کنکورم بالاخره میره. (البته، مشکل اینه که اول باید بیاد که بعد بتونه بره. ولی... بالاخره میره.) :*))
آیســ ــان

 مهم نیست چقدر در طول سال کار مفید کنی و چیز یاد بگیری و درس بخونی و کار داشته باشی. هر چقدر هم موفق باشی از خیلی نظرا، بدون داستان، بدون کتاب، همش رو دنده عقب و کمتر از مرده ای. قشنگ حس می کنم که کتاب نخوندن این چند وقت چقدر کُندم کرده. تاثیراتشو میتونم تو خودم و زندگیم ببینم، خیلی واضح و روشن.

 و این منم که به میزان قابل قبولی قبلا کتاب خوندم، و وضعم اینه.


میگم چرا انقدر دارم به کل زندگیم گند میزنم..بعدش جالب اینجاست که شرط کتاب خریدنم موفق شدن تو امتحاناست در حالی که کتاب خودش شرط موفقیتمه =ا (#سنگین)

نه... نه دقیقا.
 فکر نکنم شرط موفقیت ، حداقل اون معنایی که همه ازش دارن، کتاب خوندن باشه. حتی ممکنه تو موفقیت اختلال ایجاد کنه. یه جورایی مزاحم موفق شدن تو امتحانا هم میشه *--*

فقط شرط زنده موندنه :) شرط خوب زندگی کردن و احساس خوبی داشتن و فکرای خوبی داشتن :) و گند نزدن به خود زندگی :)
محمدرضا ...

خب من که این چند وقت اصلا نبودم و نتونستم چیزی بخونم ولی می‌خوام از این به بعد شروع کنم ...

خب به عنوان چالش بهار می‌خوام انجامش بدم و توی زمان بیشتری ... کتاب‌ها رو بهتر و بیشتر بخونم و انتخاب کنم ...

منم می‌خوام به عنوان چالش ثابت یادداشت‌هایی برای کتاب‌ها رو منتشر کنم ... چون که واقعا عادت مفیدیه ...

ببخش هلن که توی تعطیلات نتونستم شرکت کنم ... و ممنون که انقدر وقت گذاشتی و کمک کردی ... 😊🌹🌻🌸 ... کارت عالی بود

چالش بهار... چه فکر خوبیه :)! هم طولانی مدت تره، هم اینکه خوندن و نوشتن دربارشون انقدر فشرده نمیشه. 
خواهش می کنم. 😅 اونقدرم کار خاصی نکردم که 😅 بی صبرانه منتظر یادداشت هاتون هستم.
فاطمه ‌‌‌‌

منم بالاخره دیشب همون یه کتابمو تموم کردم ولی بعد از ۱۲ اومدم تو گودریدز و دیدم چالش بسته شده D: 🤦‍♀️

ای وای @_@ 
چقدر... ضد حال @_@
ولی بازم میشه اضافش کردها! فقط باید تاریخشو مثلا بزنی 30 مارچ. منم دیر اضافه کردم آخریو.
Violet J Aron ❀

منم دیشب کیمیاگر رو تموم کردم :)))

اصلا قلبم هزار تیکه شده!!

یه نام باد فوق خفن بود واسه خودش!!!

D: نام باد؟ وای تا حالا بهش فکر نکرده بودم... ولی میشه گفت یه شباهتایی از نظر مضمون و مفهوم و اینا دارن *_* البته ژانرا کاملا متفادته...
فکر کنم الان که بزرگتر و عاقلتر(!) شدم باید دوباره بخونمش!
سُولْوِیْگ 🌻

چه‌قدر اون چند خط اول در انتظار گودو قشنگ بود! خوشم اومد.

ممنون بابت راه انداختن این چالش هلن! من رو که به خوندن بیشتر تشویق کرد‌.

فقط اگر خدا کمکم کنه بتونم چلنجر دیپ که طلسم شده رو تموم کنم به عنوان آخرین کتاب عیدم خیلی خوب می‌شه... :دی

دیدی یه تیکه هایی هست که همش تو ذهنت دوباره و دوباره می نویسیش، و فکر می کنی بالاخره یه جا می گمش؟ اون تیکه ازونا بود :")
ممنون که همراهم اومدید. اگه ریویوهای شماها نبودن که خجالت زده ام کنن من وسطاش جا زده بودم *-* 
چلنجر دیپ؟! اون رو که نمیشه زمینش گذاشت *_* طلسم شده که نیست بچم.
•miss writer•

نوشتن از داستانایی که میخونی خیلی سخته، چون که تو میخوای حسی که درک کردی رو روی کاغذ بیاری. ولی با این وجود تمومش کردی و این دستاورد بزرگیه! هم خوندن این همه کتاب و هم نوشتن از اونها

بله! اون حس لحظه بستن یه کتاب از یه طرف خیلی خالص و خوبه، از یه طرف خیلی سخته که بتونی دربارش همون لحظه بنویسی. 
منم خوشحالم که تونستم D: ! کتابا باعث شدن حس بهتری نسبت به شروع امسال داشته باشم!
Violet J Aron ❀

اره دیگه...

شخصیت اصلی باد رو فرا میخونه، و حتی یه جاش میگه باد اسم خای مختلفی داره!

اولاشم که شبیه داستان های کوتاه شاهکشه که شخصیت ها واسه هم تعریف میکنن.

دوباره بخونی متوجه میشی :)

 

~ فاطیما

هورااا ده تا خوندی *-*

از من کمتر شد، اما خب کتابو هر شب میخونم :)

ببخش ریویو ننوشتم اونجا :( آخه روستا بودم یه مدت و اینا... :(

وای *___* چه اراده ای..! من سعی کردم به "هر شب یه کتاب" پایبند بمونم ولی نشد اصلا *__*
free bird

سلام هلن :)

امیدوارم که همیشه، از کتاب‌هایی که می‌خونی، رضایت داشته باشی :).

 

سلام (::! و ممنون :))! 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
~ اینجا صداها معنا دارند ~

,I turn off the lights to see
All the colors in the shadow

×××
,It's all about the legend
,the stories
the adventure

×××
پیوندهای روزانه و منوی بالای وبلاگ را دریابید.
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan