فرق هانابی و آتش بازی

نمی دونم، انگار اتفاقات پست قبلیم رو مغزم سایه انداخته و نمی خواد بره بیرون تا زمانی که ازش بنویسم.

باید بگم خودم منظورم رو از این پست، تا زمانی که این کامنت فوق العاده رو از گربه سنپای نخونده بودم، نفهمیدم. 

از لازمه های یه هانابی واقعی: کیمونو:) و یه عشق بزرگ تو قلبته. تا بتونی زیر آسمون تاریکی که غرق نوره و گوشایی که از صدای انفجار کر شده ازش لذت ببری:)

 راست راسته. حالا قسمت کیمونوش زیاد مهم نیست. چون بالاخره، پتو مسافرتی رو میشه کیمونو تصور کرد.

ولی قسمت عشقش چی؟

 

یه جور دیگه بگم.

چی باعث میشه نوجوون های ژاپنی کل تابستون برای هانابی آخرش منتظر بمونن، وانقدر تاثیر عمیقی رو فرهنگشون داشته باشه که جای جای انیمه هایشون به چشم بخوره

مگه هانابی چیزی بیشتر از آتیش بازی ساده است؟

چرا هیچکس تو ایران برای آتیش بازی 22 بهمن هیجان نداره؟ بالاخره یه اتفاق هیجان انگیز و قشنگ و نمادینه برای مردم.

مثلا پدر بنده:چرا نذاشتی برم هانابی رو ببـــــــینم؟؟؟ :(

- هانابی چی؟ برو بابا دلت خوشه.

پس تکه گمشده پازل می شود:دل خوش.

یا به قول بیگ کت، یه عشق بزرگ توی قلبت.

نسبت به اون نورهای درخشان و ناز که توی آسمان تاریک تاریک شبگونه پرواز می کنن.

نسبت به آدمایی که دارن باهات نگاهش میکنن.

نسبت به خودت

عشق برای دلیل اصلی این آتیش بازی.

ihkhfd

سایونارا هانابی

صدای توپ

بوم

بوم

شترق

بوم

همین پریروز شبی در مدرسه یکی دیده بودم.

ولی خب کم بود.

فقط یک دانه بود.

باید دنبالش می رفتم.

از بالکن معلوم نبود

از پنجره آشپزخانه هم.

صدایش همچنان می آمد.

بوم.

بوم.

صبر نکردم.

خانه پر از پتو مسافرتی است.  یکی را انداختم روی دوشم و دویدم پایین.

در  منتهی به کوچه را باز کردم.

هیچکس نبود.

درخت کاجی که خیلی دوست داشتم، قد علم کرده و جلوی هانابی که بیشتر دوست داشتم را گرفته بود.

دویدم وسط کوچه تا ببینمش.

نور کمرنگ زردی دیدم.

 صدای بوم.

بوم.

ولی همه اش را ندیدم.

صدای پا آمد.

دویدم توی حیاط. ولی پدرم بود. به خشکی شانس.

مرا فرستاد توی خانه.

هانابی را ندیدم.

دیگر هرگز نمی توانم ببینمش.

هرگز.

هرگز.

اگر هم چیزی شبیهش را ببینم، شاید دیگر برایم هانابی نباشد.

دیگر مراسم قشنگ و شگفت انگیزی نیست که بالای سر مردم کیمونوپوشی آنسوی آسیا به پرواز در میاید.

فقط ... اسمش می شود آتش بازی.

دیگر برای من هانابی نیست.

انیمه2:ژانر ها و چند انیمه خوف

خب. این پست باید جمعه میمومد ولی خب...نیومد دیگه. ببخشید :)

این قسمت رو بحث میکنیم سر ژانرای انیمه. یه سری از اوتاکو های ژاپنی، ژانر خیلی براشون مهم هست. یعنی اینطوری که تو my anime list(فیلتره لینکش نکردم) الکی سرچ میکنن مثلا انیمه عاشقانه یا مثلا شونن آی و نتایج جست و جو رو بررسی میکنن تا یه انیمه خوب شکار کنن. 

ژانرای انیمه پر از انشعابه. حدود 10.000 انیمه سال 2016 گزارش شده، که تا حالا باید یه 15.000 تایی شده باشه. برای همین هر انیمه ای در هر موردی که فکرشو بکنید میتونه ساخته شده باشه و شما خبر نداشته باشید.

توجه:من فقط ژانرهای خیلی برجسته یا اونایی که فقط تو انیمه ازشون داریم، نه تو فیلم یا کتاب ،معرفی میکنم.

پس حالا، ژانرها:

شونن:شونن در لغت یعنی پسر جوان. این انیمه ها برای پسران زیر 20 سال ساخته میشه، ولی مخصوص اونها نیست.(اصلا مخصوص اونها نیست.) و داستانش معمولا یه پسر، یا گروهی از دوست ها با رهبری یه پسر هست که معمولا گذشته تلخ یا سنگینی داشتن و الان دارن برای رسیدن به هدفی تلاش میکنن. 

از اولین شونن هایی که من میشناسم، و خیلی از شونن های بعدی کپی برداری از اون هستن، ناروتو و وان پیس هستن. نارتو دو بخش ناروتو و ناروتو شیپودن رو داره که درباره یه پسر یتیمه که میخواد رییس روستا(هوکاگه) و یه نینجای بزرگ بشه تا مردم بهش احترام بذارن. وان پیس هم یک انیمه تا حالا 960 قسمتیه که داستان مانکی دی لوفی رو میگه که میخواد رییس دزدای دریایی بشه و قدرت کش آوردن بدنش رو داره.

در انیمه های شونن درباره تلاش و اهمیت دوستی و اتحاد معمولا بحث میشه. بهترین انیمه های شونن اونایی هستن که این مفهوم رو یه طور جالبتر، بچسب تر و دلنشین تری انتقال بدن. و البته، شخصیت پردازی و دنیاسازی خییییلی خوبی باید داشته باشن. چون معمولا پلات خیلی پیچیده و جذابی نمیشه ازشون انتظار داشت. و الیته استودیو سازنده هم بسیووور مهمه چون نصف مزه شونن ها به مبارزه های دقیقشونه.

یه نکته دیگه ای هم اینکه من خودم دیدن انیمه شونن رو از مانگا خوندن بیشتر دوست دارم. بدلیل افکت ها و مبارزه ها، و مسویقی و صداگذاری فوق العاده البته.

بهترین انیمه شوننی که خودم دیده باشم(توجه کنید که انیمه ای که از این و اون شنیدم معرفی نمی کنم) یکی کیمیاگر تمام فلزی(نسخه برادری و غیربرادری) هست که کلا فازش از این شونن های گانباره گونه(گانباره=موفق باشی) خیلی متفاوته و ماجراجویی هم قاطیش داره. (بخوانید)

بعدم آکادمی قهرمانی من هست، که به وقتش نقدش میکنم.یه پست خالی با موضوع نقد آکادمی قهرمانی من هنوز تو پیشنوسام داره خاک میخوره :{. یه انیمه درباره پسری بدون قدرت در دنیای ابرقهرمان ها که میخواد قهرمان بشه. یه قلدر دوستداشتنی، یه دختر ناز که میخواد به خانوادش از لحاظ مالی کمک کنه، پسر قهرمان شماره دو با یه گذشته تلخ و زخمی روی صورت و یه مبصر کلاس خفن و با نظم و مهربون.

 فقط بگم که این انیمه ارزش دیدن رو تا حداقل قسمت 5 یا 6 داره. اولش خیلی دراماتیک و آروم و کند شروع میشه. بعد یهو میترکونه. دنیاسازی عالیه، آرک‌ های داستانی(به هر بخش از پلات داستان، بدون توجه به چپتر های مانگا یا اپیزود های انیمه میگن آرک) خیلی خوب بهم وصل شدن. شخصیت پردازی تا زمانی که درای نگاش میکنی وحشتناک بهت میچسبه، طوری که مجبورت میکنه فقط...ببینی. و من از اونجایی که اولای ورودم به این مدرسه عزیز داشتم نگاش میکردم، باعث شد خیلی به خودم بیام و حالت من قهرمان میشم بگیرم، تلاشمو زیاد کردم و...

 

برشی از زندگی:این یکی دیگه از ژانراییه که من خیلی میدوستم. نمیدونم برشی از زندگی و درام یکین یانه. آخه من اینا رو کلا قاطی می کنم و اگه خبر دارید بگید.

خب یه هرحال. انیمه های برشی از زندگی معمولا داستان آروم، پلات های ساده، در عوض شخصیت های پیچیده ای دارن. تو دنیای خودمون اتفاق می افتن(معمولا دبیرستان ها) و خیلیاشون همزمان در ژانر های شوجو(مخصوص دختران جوان)، سینن(مخصوص مردان بزرگسال)، سیجو(یا سوجو، مخصوص زنان بزرگسال) دسته بندی میشن. 

انیمه های برشی از زندگی میتونن مشکلات اجتماعی رو نقد کنن و همزمان به سیر وسفر در ذهن شخصیت ها بپردازن. خیلی وقتا باعث میشن از خودت بپرسی اگه من جای فلانی بودم میتونستم اینکار بکنم؟ میتونستم نکنم؟ 

شخصیت ها معمولا نوجوان هایی هستن که دنبال پیدا کردن خودشونن. داستان این شخصیت ها میتونه به فانتزی، علمی تخیلی، تعاملات با خانواده و دوستان، عاشقانه و .... کشیده بشه.

این انیمه ها رو برای آرامش های چند روزه ذهن پیشنهاد میکنم. و چون کوتاه هم هستن، مثل زنگ تفریح مغزین.

بهترین انیمه برشی از زندگی که دیدم، «آنوهانا:گلی که آن روز دیدیم»بود. درباره یه گروه دوست کودکی 6 نفره، که با مرگ یکی از بچه ها، منما، راهشون از هم جدا میشه و هرکدوم ضربه روحی یا اجتماعی وحشتناکی میخوره. بدترینشون شخصیت اصلی، جینتانه، که مدرسه رو ول کرده و خونه نشینه و با ظاهر شدن روح منما تو خونشون همه چیز به هم میریزه. 12 قسمته و خیلیم نازه.

بعدم «فرزندان گرگ»ـه که با افتخار اعلام میکنم، اولین انیمه ای بودم که مادر بنده دید و خوشش اومد! درباره زنی که عاشق یه گرگ نما میشه، و تلاشش برای بزرگ کردن اون بچه ها بعد از مرگ همسرش. راهی که هرکدوم از بچه ها میرن و... مخصوا پایان تاثیر گذاری داشت.

در آخر باراکامون، که شاید شما با نام نبض رویش بشناسیدش. همونی که شبکه نهالی پخش میکنه. 

آقا از الان بگم، دوبله فارسیش هزااااار بار از ژاپنیش بهتره. داستان یه خطاط دپرس که مشت میزنه تو صورت منتقدش، و تبعید میشه به یه روستای دورافتاده_ تو اتاقش_ که به کاراش فکر کنه :) اونجا یه دختربچه (از الان بگم دختره که شما هم عین من پس نیافیتید) خیلی شاد و رومخ میبینه که خونه آینده اینو کرده پاتوق خودش و دوستاش.

هنتای، ایچی، یایویی، یوری، هارم: خب از اونجایی که این پست خیلی دراز شدش، اینو خیلی کوتاه معرفی میکنم. از اونجایی که خودم زیاد قبول ندارم این پنج تا ژانرو و جزو انیمه حسابش نمیکنم. به دلیل پلات های بسیوووور ضعیف(به جز یکی دو استثنا) فن سرویس های زیاااااد(فن سرویس: ساخت انیمه و نوشتن مانگا برای خوشایند خواننده)، از راه به در کردن ملت، و البته شخصیت های خیییلی ضعیف و تک بعدی.

اینا درواقع ژانر ها منحرفانه انیمه هستن. هنتای و ایچی، برای ارتباط جنس های مخالف، با شدت های به ترتیب زیاد(+18) و کمتر(+16)

یایویی و یوری ارتباط همجنس ها رو نشون میدن. به ترتیب برای جنس مذکر و مونث. هارم هم یعنی یک عدد پسر به تعداد زیاد دختر که دلباخته اش باشن. که البته، خیلی از انیمه ها اعتراف نمی کنن ولی به صورت غیر رسمی هارم محسوب میشن. مثلا هنر شمشیر آنلاین از فصل دو به بعد یه هارم ضعیفی داخلش داره که رو مخ خیلی از فن هاست. 

پیشنهاد:طرف این پنج تا ژانر نید، چون فقط وقت و نت تلف کردنه. در ضمن، با وجود طرفدارهای زیادی که داره امکان غرق شدنتون توی این باتلاق هم هست.

اینم از این. هفته دیگه(چند روز دیگه میشه البته) ادامه ژانرهای انیمه رو هم براتون میذارم.

 

-*-*-*-*

فقط یه سوال و یه نکته ای:

سوال:از بین امامای هفتم تا دوازدهم کدومشون منابع و سخنان و زندگی بهتر و بیشتری دارن؟ برای موضوع تحقیق میخوام انتخاب کنم. اگه ممکنه، و منبع خوبی هم به جز اینترنت برای دسترسی به زندگی و شخصیت این امام ها دارید هم خیلی ممنون میشم معرفی بکنید.

نکته:اگه امروز مدارس دو ناحیه رو 40 تا در نظر بگیریم، و تعداد رو متوسط دویست تا، اگه برای همه این مدارس یه سخنران رو مخ بیاد و یه ساعت تمام مدام یه ترجیع بند«اگه به خاطر اونا نبود ما امنیت نداشتیم» رو تکرار کنه و هیچکی هیچی از سر و ته حرفاش نفهمه، میشه 48000دقیقه تلف شده. میشه 800 ساعت و تقریبا 33 روز.

یعنی امروز و دیروز و احتمالا پس فردا 30 روز از عمر دانش آموزان دو ناحیه تلف شد.

حالا اینو ضرب کنید در استان و ایران. +___+

نکته:هر معلمی میاد کلاسمون و کتابخونه کلاسو میبینه کلی تعریف میکنه ازمون. بچه های بقیه کلاسا هم دارن درخواست عضویت میدن و کتاب میارن. خدا رو شکر. سه ماه مونده از مدرسه و تازه داریم کتابخونه راه میندازیم |:

نکته:صدمین مطلببببب وبلاگم. انگار همین دیروز بود که داشتم برای تکمیل ظرفیت حرص می زدم و می رفتم تو بوک پیج و پایونیر لایف می گشتم و شبا خود زنی میکردم.

این بهانه ای شد که بگم، آقا حرص هیچیو نخورید. صد مطلب که از الانتون بگذره، می بینید واسه هیچی نگران بودید. 

گوش بدهیم:

=====

 

نگار ۱

کلاسمون تو کلاس هشتم که نه. تو کل مدرسه اول شد. یا یه اختلاف خیلی خفن و فاحش. ما هم همه ذوق مرگ، هر معلمی میومد بهشون میگفتیم اول شدیم و برای خودمون دست می زدیم. :)

قرار بود با عنوان جایزه، برای کلاس نگار یک و سه، که اول و دوم شده بودن، شبی در مدرسه بذارن. جشن موفقیت بود مثلا.

بدلیل رفتن یک پدر پولدار و حامی مدرسه به دفتر مدیر، خبر داده شد که بچه های نگار دو و سه هم، اول اخلاقی هستن و باید بیان.

این درحالیکه که ما هروقت فیزیک و ریاضی داریم اینا دارن میزنن میرقصن یا معلم ندارن :/

هیچ جایزه ای هم که برای ما در نظر گرفته نشد.

اردو هم که پولی بود :/

پس کلاس نگار یک یه تصمیم گرفت. 

خود جایزه ای.

خلاصش اینه که در طول یک زنگ بی معلمی، تصمیم گرفته شد.

 

 

 

(ادامه دارد...)

___

بالاخره اولین کتاب از کتابخانه کلاس(بله درسته. مدرسه نه) داده شد. رسما کار کتابخونه شروع شد

____

دیروز اولین جلسه باشگاه فیزیک بید.:)

باشگاه فیزیک؟هان؟ چه؟کجا؟

جلوی نمازخونه، سشنبه زنگ نهار.

به عنوان جلسه اول خییلی چرت و پرت گفتیم. از این شاخه به اون شاخه هم پرش داشتیم. ولی برای شروع خوبه. نه؟

#make_your_own_anime_school

 

یک عدد هلن ذوق مرگ

۱) بازارچه شرکت کردم. زیتون پرورده و پوستر های کوچولو(ازینا که میزنن طرفدارا رو دیوار اتاقاشون) فروختم.

۲)فهمیدم هرگز نباید بازارچه شرکت کرد. مخصوصا با یه شریک. همه پولاتون قاطی میشه. نمی توانید درست حساب و کتاب کنید. 

۳)سوار سرویس شدم. راه افتاد. دیدم که...ای دل غافل. فقط یه سوپر حواس‌پرت مثه من میتونه با هودی و کاپشن از کلاس بیاد بیرون و با کاپشن خالی بشینه تو ماشین. هودیشو تو راه با انداخته یا جا گذاشته.

۴)اومدم تو خونه. مامان خیلی خوشحال و سرحال، منم داغون و خسته. گفت حدس بزن چی شده؟

 

آقا ماجراش طولانیه. 

فقط بگم (لبخندی ذوق مرگ از یک گوش تا دیگری) لپتاپ عزیزم رسید

و من الان یه آدم لپتاپ دارم

:)

یه نوجوون اوتاکو و نیمه نویسنده ی لپتاپ دار

:)

 

 

 

کسی اسم، برای لپتاپ مشکی با کیبورد نقره ای_مشکی، سراغ داره؟

آغاز انیمه(1)

خب...اگه به بالای صفحه دقت کرده باشید یه بخش جدیدمی بینید به اسم anime board. این بخش فقط مختص انیمه هاییه که می بینم و پست میذارم و لینک می کنم اونجا. 

در واقع،به عنوان یه چالش شخصی، می خوام هر هفته یه پست انیمه ای بذارم تا یه قدمی برداشته باشم در راه اوتاکو گری.

ممکنه مطالبم یه ذره قر و قاطی باشن، پس از الان معذرت می خوام.

 

انیمه و مانگا چه هستند:با یک سرچ راحت در اینترنت می توان فهمید انیمه، یعنی انیمیشن ژاپنی و مانگا هم به معنی کمیک های سیاه و سفید ژاپنیه. معمولا اگه گیر یکی از این دو تا بیفتی، در دنیای خفن مدیای ژاپنی غرق می شی. مثلا گیم ها، لایت ناول ها، کاسپلی کردن، و حتی ممکنه به مانها و مانهوا(کمیک چینی و کره ای) علاقه مند بشید. درواقع شبیه یه گروه مافیای بزرگه که همه شون به هم متصل هستن. یه دنیای رنگارنگ ک خیلی راحت میتونی با یه ذره زیاده روی توش غرق بشی.

میشه انیمه رو اصلا یه جور فیلم در نظر گرفت. نه یه رسانه خاص. یه وسیله برای پیشرفت تون. مثل کتاب و هر مدیای دیگه ای. چیزی که انیمه رو از این ها متمایز میکنه، کشور سازندش نیست. روش بیان مطالب و گرافیکشه.

طراحی و نقاشی، یکی از مهمترین دلایل خاص بودن انیمست. استفاده از طراحی دوبعدی و پر جزییات کلی انیمه رو جذابکرده.

در ضمن، انیمه غافلگیر کننده است. تو مدیای آمریکایی، میشه تو ه دنیای عجیب ماجراجویی کرد، یا تو ذهن شخصیت ها و گذشتشون. نمیشه هم تو یه دنیای اکشن و خفن پر از جنگ بود، هم تو یه مدرسه با یه ماجرای عاشقانه ساده و آروم. در حالیکه انیمه بهمون ثابت میکنه وقتی شخصیتا تو یه دنیای دیگه گیر می افتن، میشه همزمان داستان پیشرفت تکنولوژی دنیا، ورزش و عشق رو تعریف کرد. میشه قوانین رو جا به جا کرد. یه پسر دبیرستانی میتونه قاتل بشه. یه بی قدرت می تونه قهرمان بشه و...

در انیمه، مفهوم هایی رو بارها و بارها تکرار میکنن. عقایدتو به چالش میکشه. همزمان بهت زندگی های دیگه ای رو نشون میده. میخندونتت و می گریونه.

موسیقی انیمه، چیزیه که درکنار انیمه بهش معنا میده و بولدش میکنه. طوریکه کمتر اوتاکویی اوپنینگا و اندینگا رو (تیتراژ های اول و اخر)اسکیپ می کنه و خیلی از اوتاکو ها برای گیر آوردن موسیقی متن ها خودشونو به کشتن میدن. 

گوش کنیم

دوبله هم...که نگم براتون دیگه. صداگر های ژاپنی به جز یکی دوتا استثنا یه چیز دیگن. طوریکه به همه پیشنهاد میدم اگه انیمه ای خواستین ببینین، اول ژاپنی. اگه یافت نشد فارسی. اگه بالاخره نشد و نتونستیدپیدا کنید، کلا بی خیال اون انیمه بشید. چون دوبله انگلیسیش..... ببیییییب.

(پ.ن:یه نکته ریز اینجا بگم. به نظرم راز موفقیت انیمه ها اینه که هر کس کار خودشو عالی انجام میده در مراحل تولید یه انیمه. آهنگساز، خواننده، دوبلور، نویسنده، کارگردان، طراح شخصیت و.... طوریکه آدم بعد دیدن هر  انیمه، میره مثلا آهنگساز انیمه رو گوگولی میکنه(گوگل) و بقیه انیمه هایی که اون آهنگشو ساخته رو هم میبینه :|«این داستان واقعیست»)

 

حالا. ما فرض میکنیم شما قصد دارید یه مزه انیمه رو بچشید ببینید اصن چطوریاست. خب. من بهتون این انیمه ها رو پیشنهاد میکنم. کوتاه، قشنگ، چسبنده و همه چی تمام کلا.

اگه سینمایی می خواید:

میرای نو میرای(با خانوده یا حداقل خواهر و برادر)

ماکیا

نام تو

اگه سریالی 12 قسمتی می خواید:

ناکجا آباد موعود(ضروری به شدت)(ماجراجویانه، پر رمز و راز، معمایی تقریبا، شونن)

کاگویا ساما، عشق جنگ است(عاشقانه، کمدی)

آنوهانا(درام. عاشقانه. برشی از زندگی، غمگین)

 

خوش بگذره. و قول میدم دفعه بعد دست پرتر بیام. فعلا هیچی تو مغزم نیست :)

نمی دانم دیگر

دقیقه های طولانی به خط صاف و چشمک زن روی صفحه سفید خیره شدم. واقعا نمی دانم چه باید بنویسم. نمی دانم. نمی دانم. نمی دانم. خودم را نمی دانم. دنیا را نمی دانم. هرچیز که به آن باور دارم را نمی دانم. حتی نمی دانم که دارم ژست میگیرم یا این واقعیست. نمی دانم شما الان درباره من چه می گویید. نمی خواهم بدانم

از اول بهمن من همین بوده. چرا. این هفته شلوغ بود. اما من...نمی دانم.

مغزم دارد مرا به جاهای عجیبی می برد. بگذارید ارام آرام شروع کنم به گفتن.

ببینید. شاید این یک توهم باشد. ولی من همیشه در حال کمک کردن بودم. از بچگی، به دوستهایم کمک می کردم. به درخواست معلم پیش همه بچه ها نوبتی می نشستم ودر درس کمکشان می کردم. دارم به دیانا کمک می کنم نویسنده شود. به سایه کمک می کنم خودش را پیدا کند. به ماریا کمک می کنم اوتاکو شود و به چرت و پرت های بقیه گوش ندهد. به دوقلوها هم شاید کمک می کنم...نمی دانم چطور. ولی حتما یک سودی بهشان می رسانم. یک جور سود معنوی. به باران کمک کردم نمره ریاضیش را از ۱۶ برساند به بیست درخشان. کمکش کردم دنیا را بفهمد.

ولی حالا که بیشتر از همیشه به کمک احتیاج دارم...نمی دانم. نمی دانم از چه کسی کمک بخواهم. نمی دانم چطور. نمی دانم چرا اصلا آنها باید بخواهند کمکم کنند. نمی دانم اصلا کمک می کنند. اصلا می فهمند؟نمی دانم اصلا برای چه کمک می خواهم.

،،،،،،،،،

هر روز بیدار می شوم. به زور وضو می گیرم و نماز می خوانم. فقط نماز صبح می خوانم. بقیه نماز ها را نمی توانم بخوانم. نمی دانم چرا.

در راه سرویس تصمیم می گیرم که امروز باید یک گوشه بنشینم و فکر کنم. به خودم بیایم. از این رخوت و تنبلی بیرون بیایم. 

_یعنی دیگر از خودت فقط و فقط انتظار نمره بیست داری؟ پس آرزوهایت چی؟

ولی آرزوهایم را یادم نمی آید.

تا وارد کلاس می شوم قول هتیم یادم می رود. نیم ساعت اول صبح را به چرت و پرت گویی با دوستان می گذرانم. تا اینکه اصلا یادم می رود قولم را. همرنگ دنیا میشوم. به رنگ صورتی جیغ و زشت.

ظهر که به خانه بر می گردم. خودم را لعنت می کنم. وای مثل یک زامبی کلید را از جیب سوراخم در می آورم. ناهار می خورم. می خوابم. بیدار می شوم. چند تکه مشق می نویسم. با تبلت ور می روم. چیزی می خوانم. ساعت نه و نیم با همگروهی خوارزمیم تمرین زبان می کنم. چرت و پرت هایی در واتساپ برای هم می فرستیم. تا ۱۲ تبلت به دست دارم. فن فیکشن می خوانم. احمقم. فن فیکشن کیمیاگر تمام فلزی است. خیلی احمقم. می خوابم. و دوباره...

حتی یادم می رود باید گردنبند قلبی پاره ام را درست کنم و هرروز بیاندازیم گردنم. یادم می رود ادای «من یه دوست خیالی به اسم هلن دارم» را در بیاورم. 

اصلا مگر من یک قهرمان شونن خفنم؟ من فقط یک دختر خوب آلود و احمقم.

،،،،،

_نیم ساعته یک کتاب ۱۴۴ صفحه ای را اول صبح در سایت مدرسه تمام کردم

_من و همگروهی، تمرین زبان می کنیم. ولی خودمان را گول میزنیم.

_کتابخانه مدرسه تا چهارشنبه با تلاش های بی وقفه من راه میافتد. خانم پرورشی می گفت سخنرانی که سر صف برای بچه ها کردم «کاریزماتیک» بود.

_اگر به بالای منو نگاه کنید یک بخش جدید می بینید. تا فردا پست این هفته را آماده می کنم. باید بکنم

_می دانم که یک احمق تنبل همچین حقی ندارد. ولی دارم ناروتو و سریال انه را نگاه می کنم.ناروتو مثل یک بچه شیطان و رو مخ است که ناگهان به خودت می آیی و میبینی خودش را در دلت جا کرده، و انه خیلی دپرس تراز کتابش است. خیلی دردسرهایش بیشتر است. ناامید تر و عصبانی تر است. ماریلا زیادی مهربان است. و بینی که انه انقدر بهش افتخار می کرد، خیلی زشت است. خیلی طرفدار فمنیسم است و اصلا با انیمه اش قابل مقایسه نیست

ولی هنوز هم انه است.

~ اینجا صداها معنا دارند ~

,I turn off the lights to see
All the colors in the shadow

×××
,It's all about the legend
,the stories
the adventure

×××
پیوندهای روزانه و منوی بالای وبلاگ را دریابید.
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan