به درجه ای از عرفان و هپروت گرایی رسیدم که وقتی مادرم بهم گفت:برو این سفره رو بتکون بعدم برو حموم..
نزدیک بود سفره رو بتکونم تو حموم...
به درجه ای از عرفان و هپروت گرایی رسیدم که وقتی مادرم بهم گفت:برو این سفره رو بتکون بعدم برو حموم..
نزدیک بود سفره رو بتکونم تو حموم...
دو تا خبر.
اول خبر خوب:
مادر جان، ساعت یک اومد خونه، با دو تا چیز که من خیییییییییلی دوست دارم:
1) باقلوا(از چیپسم خوشمزه تره لعنتی)
2)یه دفترچه کاهی با قطع جیبی و جلد سخت !!!!!!: و طرح سنتی روی جلدش!
در مورد آخر، یه توضیحی بدم. بنده سال 96 نمایشگاه کتاب تهران، توی غرفه نشر قدیانی یه دفترچه خیلیییی ناز و جیبی با طرح کتابخونه روش دیدم. و از اون بهتر، کاهی... بوی کاهشم هنوز نرفته بود :! :o
اونموقع یه نویسنده تازه کار بودم، و داشتم کتاب اولمو می نوشتم(که الان تو ریسایکل بین تشریف دارن) و یادمه تو یه دفترچه با طرح السا نکاتشو یادداشت می کردم.
ولی این یکی.....فرق داشت. یه ورایی باهام حرف میزد. بهش نگاه می کرد ایده میومد تو ذهنم و کلمات روی خودکارم پرواز می کردن.
یه جورایی این دفترچه بهم نیرو و شجاعت داد که کتاب اولمو رها کنم و برم سراغ بعدی.
برای همین اسم اولیو گذاشتم اولین دوست.
از اونموقع دیگه فقط تو دفترچه های کاهی یادداشت می نویسم. و در حال حاضر....عاشق اینم.
وقتی داشتم قربون صدقه دفترچه جدیدم می رفتم، دستمو کشیدم رو شیرازه کلفتش، و خشکم زد. باور نمی کنید رو شیرازش چی نوشته بود!!
a rose for peace
و میدونید چیه؟
اسم مجموعه کتابی من، کتاب خودم، گل صلحه!
خبر بد:
بالاخره، یه برنج تونستم به سر سفره، نسوخته برسونم.
فقط یه مشکل بود.
شفته پلو شده بود.
من زندگی اون برنجو نابود کردم.
اآخرای غذا برای سوختن و مردن بهم التماس می کرد...
این، بانوی کلمات سروده چارلی
رو همین الان خوندم.
از همین تریبیون اعلام می کنم(آخه کامنتا بسته بود) که :
خیلی زیبا و دوست داشتنی بود.
یه ذره به کسی که این شعر براش نوشته شده بود حسودی کردم.
هیچکس هیچکس هیچکس احتمالا تا آخر عمرم به من نمی گه the lady of the words
نه حتی the slave of the words
مدرسمون از این مسابقه های مذهبی گذاشته بود، که باید می رفتی درس هایی از قرآنرو هر پجشنبه نگاه می کردی بعد به سوالاش جواب می دادی، بعد به قول خانوم مدیر جوایز:«فوق نفیس» بهمون اهدا می شد.
اصلا فکر نمی کردم به جز جایزه فوق نفیس،انگیزه دیگه ای برای نگاه کردن درس های استاد قرائتی پیدا کنم، ولی واقعا علاقه مند شدم. همونقدر که الان منتظر هنر شمشیر آنلاین یکشنبه هستم، منتظر درس هایی از قرآن پنجشنبه ام!
این آقا،سابقه تدریسش میرسه به زمان بچگی پدر مادر 40 ساله من. در این سه قسمتی که من دیدم، بسیسار آدم مومن و با سوادی هستن در حوزه خودشون. برعکس خیلی از نصیحت ها درباره دین از افراد صنف خودشون، ایشون هم با دلیل و مدرک از توی قرآن صحبت می کنن، هم اینکه از مثال و شوخی توی حرفاشون کم نمی ذارن. یکی از دلایل جذابیت قرآن همین مثال های بی شمار و دقیقشه، که اکثر آیت الله ها این رو فراموشش کردن.
بهتون پیشنهاد می کنم حتما چند قستی از این برنامه رو تماشا کنید. ساعت شیش و ربع هر پنجشنبه از شبکه یک.
--------
بعضی وقت ها وقتش هست، ولی نتش نیست
بعضی وقتا وقتش نیست، نتش هست
بعضی وقتا هم اینا هست، هم حسش، ولی صبر کن.... نودلیتش نیست!
نودلیت، برای همه.
شبیه ترین غذای ممکن به رامن!
-----
خیلی خزه، ولی هالووینتون مبارک
----
نمی دونم چرا دیروز تو تقویم، یک نوامبر میشد. امروز. امروز یک نوامبرو زده فردا. احتمالا فردا هم میزنه پس فردا :|
ناکجا آباد کجایی...دقیقا کجایی؟
---
احتمالا تعجب کردید از تغییر جو ناگهانی از دیشب تا امشب من. خب...ما اینیم دیگه :)
نمی دانم واقعا فاز این خواهر کوچکتر های وسواسی چیه، که از آدم انتظار دارن کمد شریکیمونو عین دسته گل بکنه.
درحالیکه همون آدم مورد نظر، تصور میکنه روزی که تخت خودشو عین دسته گل کرده، رهبر نشان استقلال رو شخصا بهش اهدا می کنه :)
ببینم...
شما هم هر دو ثانیه وبلاگتون رو باز می کنید، قربون صدقه قالبش میرید، باهاش انرژی می گیرید، و شانسی یکی از پستاتونو میخونید و کیف می کنید؟
.....
درس مطالعات اجتماعی دیروز درباره مواد مخدر و اعتیاد بود. نمی دونم چرا احساس می کنم تو کل کلاس نگاها رو من بود.به نظرتون بو کردن کتاب اعتیاداوره؟ آخه نمی دونم چرا هروقت کتاب نو و جنس خوب بو می کشم، همه جا پر حباب میشه :)
-----
ادر حال حاضر اتاقم اوتاکو های ژاپنی رو رو سفید میکنه. بسته های چیپس و پفک گوله گوله همه جا ریختن، یه کاسه نودلیت نیم خورده زیر تختمه، لپتاپ و تبلتم به زور روشنن و همش داره آلارم شارژ میده، کتابای مدرسم از توی کمد جاشونو دادن به رو، زیر و طرفین تخت و همزمان که دارم تایپ میکنم، دارم شکلات میخورم و مانگای اتک رو میخونم. آهنگای کی و جی پاپ هم دارن تو پس زمینه پخش میشه :/
فقط برق خاموش یه دو تا چشم حدقه پر خونی و آویزون کم داشت این ترکیب.
چقدر من این زندگی داغون و منزوی رو دوست دارم.
هلن اشاره میکنه که وی آر اوتاکو اند وی آر پراود اف ایت.
حس معتادی را دارم که تابستان بهش اجازه دادند راحت باشد، ولی حال بر بدن زدن نداشت و پاک شد. حالا که قرار است درس بخواند، توی دست یکی از همکلاسی هایش مواد میبیند و وسوسه میشود، فقط یه نمه.....
حالا دوباره گرفتار شده، سردرد و تپش قلب گرفته و سرجایش بند نیست و به دوست و آشنا و کلاس بغلی و معلم ادبیات رو انداخته که شده حتی یک ورق کتاب به دستش برسانند!!!!
دلیل اینکه این قالب وبلاگ را دوست داشتم، بخش نظر هایش بود. اکثر قالب ها دو گزینه لایک و دیس لایک دارند، ولی این ندارد. فقط یک قلب دارد و نظرها. به طور کاملا مفهوم گونه می گوید:اگر دوست داشتی، بگو. اگر دوست نداشتی، ساکت بمان یا با نظر هایت قانعم کن.
پ.ن: همین الان این پست را در وبلاگی خواندم. بخوانید قشنگ است.
پ.ن:هماکنون که این را می نویسم، ساعت یازده است و خواهر واقعیم، باران(خودش دوست داشت اینطور بهش بگوییم)، ازخواب بیدار شده و با محبت خواهرانه آویزانم شد. به نظرتان مشکوک نیست؟
پ.ن:هنوز جواب ها نیامده. خبر دروغ بود. :|