کلی آرزو بهت سلام کردن که حواست نبود، جوابشونو ندادی

یهو به خودت میای میبینی راستی راستی روی صندلی نشستی، داری برفو از پنجره نگاه می کنی، و چای خرما میخوری.

 

یه روز یه ربات تغییردهنده pov اختراع می کنم.

فقط اون لحظه ای که یه صفحه و نیم رو به زووور با قلاب و تور پاره از ته قلب و خیالت می کشی بیرون، می نشونی رو صفحه سفید، بعد یه نگاه به اول تا آخرش میکنی...

و می فهمی واقعا باید کلشو از زاویه دید اونیکی شخصیت می نوشتی.

Troll

مغز عزیزم.

اگه ممکنه فرستادن کامنت‌های اسپم، توهین آمیز، ناامید کننده و سمی رو تمومش کن.

اگه از تصمیمات زندگیم، اعتقاداتم و کلا من خوشت نمیاد، میتونی صفحه رو ببندی. مطمئن باش دلم برات تنگ نمیشه.

این آخرین اخطارمه. دفعه بعد، ریپورت و بلاک میشی.

واقعا چیکار کنم؟

به فرم انتخاب رشته مستطیلی سفید خیره شدم...

و چهار تا ساعت نامیزون تو خونمون دارن جیغ می زنن تیک تیک تیک تیک تیک تیک....

موش‌ها

- یک عالمه موش بود.

+ یعنی ترسناک بود؟

- نه موشاش خوب بودن. همشون داشتن از زیر زمین سوار قطار می شدن که بیان رو زمین تو دنیای انسان ها پیش یه مادربزرگه. از اون مادربزرگ چینی مهربونا بودا، تو "کانون پرستاران بچه". بعد وقتی رسیدن، کلی خوش گذروندن رو میزشو برای خودشون اینور اونور پریدن. یکیشون گفت:«اگه آدمها ما رو بندازن تو آشغالی چی؟» بعد مینی گفت:«عیب نداره. آشغالی من خیلی خوبه.» یهو مادرجون پرید وسط گفت:«طراحیشم خیلی عالیه. تازه یه سوراخم زیرش داره که اگه خواستید بیاید بیرون.» کوچیک بود آشغالیش. انقدری، بعد نقره ای بود.

+ همین بود فقط؟

- آره دیگه. میخواستم بقیشم ببینم که نذاشتی. بیدارم کردی!

و همچنان نیم فاصله هام رو رعایت نمی کنم.

مردم میان، مردم میرن. و من فقط چیپسای تو کشو رو نمیخورم و به تایپ کردن ادامه میدم.

میتونم خیلی راحت فقط بنویسم بنویسیم بنویسم تا چیزی ازم نمونه.

کل هفته رو برای چهارشنبه زنگ آخر زندگی می کنم که رکوردرم رو روشن کنم و با صدای استاد پژوهش تو پس زمینه، تا سر حد شکستن کلیدهای کیبورد بنویسم بنویسم بنویسم، گوگل ترنسلیت رو باز کنم بنویسم بنویسم بنویسم، یه وبلاگ رو رفرش کنم بنویسم بنویسم بنویسم...

وقتی با همچین دلخوشی ساده ای میشه زندگی رو ادامه داد، کی دلش رشته کارگردانی میخواد؟ اصلا انیمیشن سریالی ساخت خودت تو تلوزیون پخش بشه که چی؟

من: شات آپ سوییتی :)

یونیورس: برو دنبال علاقه ات. ببین این پستو. ببین اون شعرو. اون کتابه رو ببین! وای این شخصیته رو، اصلا ببین دخترای همسایه های مادربزرگتو.... 

- :/

-----


همینطور شوخی شوخی، امروز صبح هلن ورودم رو به سال سرنوشت ساز تیزهوشان نهم به دهم تبریک گفت...

باز هم من:کلیک

«ما»

میدونی، بیشتر از هر جامعه، گروه یا مرام و مسلکی توی دنیا، «ما» به ناروتو نیاز داریم.

ما میتونه آسیا باشه. یا ریز تر بگیم، جهان سومی ها، خاورمیانه. مسلمان ها. ایرانی ها. «ما» زیر مجموعه همه این گروهاست. 

ما نیاز داریم که بدونیم یه روزی شاید یه هاشیرامایی، یه رهبر ایده آل گرای زیادی خوش بینی پیدا میشه که حاضره این سرزمین شلم شوربا رو مرتب کنه. حتی بیشتر، ماییم که نیاز داریم فکر کنیم«ما» میتونیم اون رهبر کاریزماتیک قدرتمند باشیم.

ما نیاز داریم فکر کنیم یه سلاح انسانی کشتار جمعی، یه قاتل، میتونه به یه رهبر قوی و دلسوز تبدیل بشه. ما نیاز داریم به دیدن  نینجاهای زن خیلی معمولی که قهرمان میشن.

ما نیاز داریم باور کنیم که با همه اشتباهات و گناهانمون، یکی هست که دنبالمون بیاد و برمون گردونه خونه.

ما بیشتر از هر کسی احتیاج داریم تکنیک «آدم بدا رو به آدم خوبا تبدیل کن» ناروتو رو ببینیم. ببینیم که تکنیکش کار می کنه. چون ما کسایی هستیم که هر سال می شنویم که یک انسان پاک و قدرتمند، از چهارهزار نفر سرباز، نتونست به اندازه انگشتای یه دست هم افرادی رو به حق راضی کنه.

برای همین برای تو راحته از پشت مانیتورت بگی:«its just a show» چون تو «ما» نیستی.

 

البته بعضی ستاره ها تاریک می مونن

یه لحظه ای هست، که نشستی تو بالکن تاریک، هدفون تو گوش و پنل رو باز می کنی و میبینی ستاره های تاریک عزیزت روشن شدن.

یه لحظه ایم هست که تکیه میدی به دیوار گرم، و پاتو می چسبونی به نرده های سرد.

همین لحظه ها باعث میشه مطمئنم باشم زندگی، فقط چون با مرگ قراره بالاخره تموم بشه، بی معنی نیست.

~ اینجا صداها معنا دارند ~

,I turn off the lights to see
All the colors in the shadow

×××
,It's all about the legend
,the stories
the adventure

×××
پیوندهای روزانه و منوی بالای وبلاگ را دریابید.
Designed By Erfan Powered by Bayan