صاحب این وبلاگ تازه بدنیا آمده است!

همیشه به شددت دلم میخواست وسط بهار بدنیا بیام، که شب تولد بتونم برم تو بالکن با آهنگی دلنشین و فکر یار، به ستاره ها نگاه کنم و هوای بارونی رو نفس بکشم...

و بالاخره امشب این سناریو محقق شد!

جالبیش اینه که خسته تر از اونم که حتی بخوام پست تولد بنویسم یا تا صبح با خودم خلوت کنم یا از اینجور کارا. نه خسته ی بد، خدا رو شکر. یه خستگی خوب. 

امسال پر بالا پایین بود. حوصله ندارم برم وبلاگو بخونم ببینم چه بالاپایین هایی... و یادمم نمیاد. ولی میخوام برای یه سال دیگه فرصت خدا رو شکر کنم. برای تاریکی هایی که روشن میشن.

میخوام خدا رو شکر کنم، چون با اینکه بنده‌ی بدردنخور و مادی‌نگر و ناشکری بودم(و هستم. و خواهم بود. و اصلا هم قصد ندارم خودمو تصحیح کنم)، بهم فرصت یه سال دیگه زندگی رو داد. که بهم چیزهای جدید یاد داد.. حتی با اینکه خیلی وقتا فرآیند یادگیری زیاد خوشایند نبود.

دیگه... دیگه نمیدونم چی میخوام بگم. شاید فردا اومدم پستو کامل کردم.

شبتون به خیر :)

    "چی بودم چی شدم" سال 1399

    نُه لبخند نود و نُه

    یا همون Triple 9! :دی

    1-فن فیکشن. نوشتنشون، خوندنشون، کامنتا!

    2-وبلاگ. مثل همیشه :) خوندنش، نوشتنش، کامنت خوندن و گذاشتن، قالبش(که فکر نکنم هیچوقت عوضش کنم.)، فونتش!(با چشم های اشکبار به نوبادی-سنپای نگریستن)

    و از همه مهمتر: دوستا! کلی وبلاگ نویس خوب امسال بهمون اضافه شدن، و کلی دوست جدید و غیرقابل وصف : ) 

    3- ناروتو! شخصیت هاش، داستانش، تحلیل هایی که هرروز بیشتر و بیشتر درشون غرق میشدم.

    4- کتاب ها! طاقچه بی نهایت که اول سال یهو بهم رسید و کلی پشت سر هم خوندم، چند تا لایت ناول، کتابایی که از نمایشگاه(سی بوک، درواقع. ولی خب، نیت مهمه) گرفتم.

    5- انیمه! سینمایی و هرزصدهام! مارس همانند شیر! 

    6- مدرسه! مدرسه ی مجازی از لذتبخش ترین سالهای مدرسه ایم بود! حتی با اینکه معلم های امسال همشون مشکلات روانی داشتن(از جمله سادیسم، مازوخیسم، اختلالات دو یا چند شخصیتی، ناامنی عاطفی و نیاز به تایید شدن، و بی خوابی!) در عوض، بچه ها خیلی خیلی خوب بودن! با کلی از بچه ها آشناتر و صمیمیتر شدم که اگه مدرسه مجازی بود نمی شدم، و کلی... دوست پیدا کردم! دوستای انیمه ای و جالب و هیجان انگیز! و کلا، اوپن بوک بودن امتحانا خیلی کیف داد D:

    7- باران! من قبل از امسال، خواهر خیلی خوبی نبودم. خواهر بدی هم نبودما، ولی زیادم با احساس و مهربون و کلا، حامی نبودم. شاید بچه تر از اون بودم که دقیقا قدر خواهرکوچیکتر داشتن رو بدونم. ولی امسال، احتمالا به خاطر قرنطینه و عملا هم اتاقی شدنمون بیشتر نزدیک شدیم. شایدم دلیلش ناروتو بود! شاید چون رابطه ایتاچی و ساسوکه تو بچگی شبیه من و بارانه : ) یا هیناتا و هانابی...

    ولی امسال، بیشتر انگار تونستم... از بودنش لذت و محبت رو کاملا حس کنم! و خوشحالم! : )

    8- آهنگ! خیلی رابطم باهاش نزدیکتر شد. خودم یازده تا نوشتم، یدونه خوندم، و یک عالمه گوش کردم! تازه یه وبلاگ آهنگم دارم! دیگه آدم از زندگی چی میخواد؟

     

     

    9 رو میخوام... لبخند ننویسم. میخوام یه اخم، یه غم بزرگ بنویسم. 

    بدترین اتفاقی که تو 99 برای من افتاد مرگ عزیزان نبود(و خدا رو بابتش شکر می کنم) قرنطینه هم نبود(حتی با اینکه خیلی تاثیر گذاشت روی بزرگ شدن اخم و غم)

    بدترین اتفاق برای من یه تصمیم بود، که هنوز نمیدونم درست گرفته شده؟ بدترین اتفاق برای من، یه معنی از دست رفته بود. بدترین اتفاق برای من، یه ترس بزرگ و هیولاهایی بود که شب و روز شکارم میکردن.

    چیزایی که تو سال 99 من رو پیش میبردن، که مجبورم میکردن جزوه ها رو بنویسم، فیلما رو ببینم، کلاسا رو شرکت کنم، کارای تو لیست رو خط بزنم، انگیزه هام نبودن. ترس بودن. ترس از آینده، و ترس از فقر.

     ولی شاید... فقط میخوام همین الان، آخر سالی، امید داشته باشم که این فقط قسمتی از داستانه. که ترس هام الکین و ریشه در تحول نوجوانی و این حرفا دارن.

    میخوام این آخر سالی، تصمیم بگیرم که این ترسا رو رها کنم. که سال رو به همون شادی شروع کنم که 98 رو شروع کردم. انیمه شوجوآنه و سرخوش.

    میخوام بابت این هشت هدیه تشکر کنم، و سعی کنم وجود شماره نه رو فراموش کنم :)

    عیدهمتون پیشاپیش مبارک، و سالتون پر از لبخند :)

    ۱ ۲
    ~ اینجا صداها معنا دارند ~

    ,I turn off the lights to see
    All the colors in the shadow

    ×××
    ,It's all about the legend
    ,the stories
    the adventure

    ×××
    پیوندهای روزانه و منوی بالای وبلاگ را دریابید.
    آرشیو مطالب
    Designed By Erfan Powered by Bayan