از وقتی یادم میاد، یه لیست بی ارزشترین داستان ها تو ذهنم که بالای بالاش، فن فیکشن ها بودن. خود فن فیکشن هم درجه یک و درجه دو داشتیم. فن فیکشن های تلگرامی، که از اینترنتی ها یه درجه بدتر بودن. بعد از اون، داستان های فانتزی بودن که تو اینترنت میخوندم و نمی فهمیدم چرا نویسندشون داره برای «هیچی» به خودش زحمت میده و داستانو مینویسه و حتی تموم می کنه. به همین ترتیب، نسبت به نویسنده هاشون هم احترام خاصی حس نمی کردم.
این درحالیه که الان: یک:خودم معتاد فن فیکشنم. دو:خودم دو تا داستان نصفه تو اینترنت گذاشتم. سه:دو تا از نویسنده های مورد علاقم هیچ کتاب رسمی منتشر نکردن.
چرا...منم یه بار شانسی به جای کتاب اصلی، یه فن فیکشن از هری پاتر دانلود کردم و تقریبا همه فن فیکشنای فارسیش هم خوندم. حتی اونایی که به شـــــدت شبیه هم بودن و دارای یک عدد هری که یه استاد/قدرت/جد خفن پیدا میکنه و همه جانپیچ ها رو میذاره تو جیبش. اما...تازه جدیدا بود که به این نتیجه رسیدم نویسنده های فن فیکشن...یه گروه های خاصی، به شدت مورد احترام و خفن و باحالن. البته تو این پست نمیخوام درباره نویسندهها حرف بزنم. میخوام درباره داستان حرف بزنم.
قبلا اینجا از دلایلی که باعث میشن یه داستان فن فیکشن زیاد داشته باشه گفتم، نه؟ خب تازگیا به نتایج جدیدی رسیدم. دو تا فندوم الهی و برتر رو نگاه کنید مثلا، هری پاتر و ناروتو. الان وقت گفتن شباهت های خیییلی زیادشون نیست.(ناروتو=هری. ایتاچی=اسنیپ جیرایا/هوکاگه سوم=دامبلدور؟) فقط یه نکته ظریف هست که هر دو دارن. ناکاملن.
بهتر بخوام بگم، پتانسلیشون خیییلی زیاده، به اندازه کافی ازش استفاده نشده. چرا...انقدر خوب هست که ما رو تا آخر عمر عاشق خودش نگه داره، ولی واقعا...چند بار تاحالا دعا کردید نویسنده ناروتو از عشق سر در میاورد و شخصیت مونث های بهتری میساخت؟ از شیسویی و خانواده ساکورا و خاندان نامیکازه و اوزوماکی بیشتر حرف میزد؟ چند بار دعا کردید که رولینگ کمتر ترسو می بود و بیشتر می نوشت؟ از چهار بنیانگذار مثلا؟ چند بار به چیزهایی که میشد بشه فکر کردید؟
این چیزیه که مردم رو به فن فیکشن خوندن و نوشتن می کشونه. دیدن احتمالات...برای بعضیا ضعیفه. طوری که با رویاپردازی(Day dreaming) درباره داستان ارضا میشه. برای بعضیا هم انقدر قویه که حاضرن ماه ها و حتی سالها، خودشون اون احتمال رو بسازن که بتونن بخوننش.
قعلا در حال کندوکاو کردن فندوم ناروتوئم و هر روز چیزای بهتر و خفن تری میبینم/میخونم. به نظرم یه سری فن فیکشن ها هست که جزوی از داستان ناروتوئه، و خوندنشون واجب. انگار بخشی از داستانه که باید بخونی. باید بخونیشون و بعد بری با یه نگاه دیگه انیمه رو نگاه کنی. چون انیمه...برعکس کتاب، هر لحظه و احساس شخصیت رو توصیف نمیکنه. بهت نشون میده، و خودت باید حس کنی. برای همین خیلی چیزا ناگفته می مونن.
باید Fireborn رو بخونی تا بفهمی دنیای ناروتو انقدرام گل و بلبل نبوده. بایدSanitize رو بخونی تا بفهمی دنیای ناروتو اصــــلا گل و بلبل نبوده. مخصوصا وقتی هاشیراما و مادارا توی لیست شخصیت ها باشن. Chiaroscuro رو میخونی و شیکامارو رو یه طور دیگه میبینی. Team 8 از هیناتا میگه، که کارش فقط ن..ناروتو کُن گفتن نیست، و واقعا یه پرنسس طرد شده هیوگاست. توی Kill Your Heroes می بینی ترس میتونه حتی ساکورا رو به یه چیز ترسناکتر تبدیل کنه. و می فهمیم که اگه در طول داستان...اگه ناروتو فقط یه بار، و یه ذره، نامتعادل میشد. به کسی اطمینان نمی کرد و ناروتو نمی بود، همه دنیا به فنا رفته بودن.(ببینید گفتم حتی یه بار! یعنی فقط کله شق بودن کافی نیست. برای رد شدن از زندگی باید به شکل معجزه آسایی کله شق و ناروتویی باشی)
Dance of the Dog God برای این بود که بفهمیم که (اسپویل شیپودن) اگه جای اوبیتو، کاکاشی آدم بده بود و جای کاکاشی، اوبیتو میشد معلم مهربون، دنیای جذاب تری داشتیم...و حریف سخت تری برای شکست دادن. (پایان اسپویل) dogs پتانسیل از دست رفته شخصیت های اوچیها توی داستان، به جز ساسوکه، رو بهم نشون داد.
و خب...نمیتونم یکی یکی به رابطه(!) های جذابی که در طول داستان ها بهشون برخوردم اشاره کنم.
به جز این قضیه بیشتر فرو رفتن در داستان اما، یه چیز دیگه بود که فن فیکشن های ناروتو بدون اینکه بفهمن بهم نشون دادن. بزرگ شدن.
چند هزار تا فن فیکشن از شخصیتی هست که میمیره و توی دنیای داستانی بیدار میشه، و میخواد جلوی اشتباهات رو بگیره و نمیتونه؟ حتی بدتر، هیچکاری نمیکنه و همه چی خراب میشه. پیامش واضحه...همه چی اونطور که میخوای پیش نمیره. حتی اگه هیچکاری نکنی...داستان اونطوری که خوندی/دیدی پیش نمیره.
از اون بدتر...انیمه های شونن بهمون نشون دادن که بزرگ شدن فقط یعنی ازدواج کردن با دوست دوران بچگیت(مثال لازم نیست نه؟) و/یا رسیدن به هدفی که مدت ها دنیالش بودی، مگر اینکه دوست شخصیت اصلی باشی که خب...فقط بد شانسی آوردی. اما تو فن فیکشن ها ما شخصیت های ناامید رو میبینیم، میبینیم که ناروتو نتونسته آدم بده رو خوب کنه. میبینیم که شخصیت هایی که دوستشون داریم دارن ماموریت های سطح بی می گیرن و دارن...بزرگ میشن.
یه طورایی احساس میکنم اگه یه جایی اون بیرون دنیای ناروتویی وجود داشته باشه که ما قرار باشه یه روزی توش تناسخ پیدا کنیم، اصلا شبیه این دنیای ناروتویی نیست که فکر می کردیم. اما...دارم ازشون یاد میگیرم.
یادتونه چند بار گفتم دنیا انیمه شونن نیست؟ الان فکر میکنم فن فیکشن های انیمه شوننه(نه از اونا*_* اونایی که یه ذره واقع گرایانه ترن منظرومه، خب؟) میدونید حتی...من فکر نمی کنم نویسنده های فن فیکشن ها قصد داشته باشن همچین چیزی رو منتقل کنن. ولی بدون اینکه بدونن یا بخوان...انگار دارن تیکه های ریز، سیاه، حتی کسل کننده و ناهیجانانگیز و نه-ماموریت-سطح-اس رو یواش یواش نشون میدن...
و حرف میزنن. میگن که قرار نیست بزرگ شدن برای من هم ازدواج با دوست دوران کودکی(!) و رسیدن به رویا باشه. قراره یه سری وان شات ساده درباره روزی باشه که برای استادم تولد میگیرم، ماموریت های سطح بی میرم. اگه هم قرار باشه چیز هیجان انگیزی اتفاق بیافته، باید گروگان گرفته شدن توسط نیروهای دشمن باشه...نه هوکاگه شدن. چرا...من میتونم خیلی قوی بشم. نینجای قوی و این حرفا...ولی قرار نیست مثلا بچم شخصیت اصلی ادامه مانگام بشه...میدونید؟
خیلی حرفای دیگه دارم بزنم...ولی میدونم همین حالاش هم دارم خود آیندم رو شرمنده میکنم، و هم دارم خواننده های بیچاره رو گیج میکنم. پس شما رو به نسخه عربی blue bird مهمان میکنم.(خدایا! آهنگای عادیشون به اندازه کافی خـــوب هست...دیگه چرا میرن blue burd رو کاور میکنن. چرا به قلب من فکر نمیکنن هان؟)
آهان راستی...خواننندش emy hetari کلی آهنگ انیمه دیگه هم کاور کرده...مثلا اوپنینگ اول توکیو غول و اتک آن تایتانو شنیدنشون با یه زبان نسبتا آشنا قشنگه :)