جنگی در ذهن، جنگی در انیمه، جنگی در دنیا

در أین پست ، ماجراهای تابستان انیمه انیمه ایم رو نوشتم(البته،خیلی جاهاش از جمله ماجرای تماشا کردن سول ایتر و هنر شمشیر آنلاین که طولانی بود رو نگفتم) و حالا، مصادف شدن چند تا اتفاق مهم باهم باعث شد شروع کنم به ادامه دادن این پست.

اگه حوصله ندارید رو پیوند کلیک کنید:

درباره کیمیاگر تمام فلزی: برادری گفته بودم، که برام یه تجربه بی نظیر و عجیب بود. درباره اد و ال، دو تا برادر که قصد داشتن با کیمیاگری، مادر مرده شون رو به زندگی برگردونن و در این حین، خودشون دست و پا و بدنشون رو از دست می دن. و الان دنبال سنگ فلاسفه، سنگی هستن که میتونه همه معادلات کیمیاگری رو جا به جا کنه و با اون بدنشون رو برگردونن. برای اینکار تبدیل به یه سگ ارتش میشه.

خلاصه اینکه، این انیمه یه نسخه اولیه داره(کیمیاگر تمام فلزی) و یه نسخه دوم(برادری) که من نسخه دوم رو دیده بودم. به عقیده خیلی ها، و بر اساس امار، برادری که از روی مانگا نوشته شده و گرافیک و موسیقی بهتری داره، بهتره و حتی بهترین انیمه دنیاست. برای همین منم زیاد طرف نسخه اول نرفتم. 

کاملا تصادفی، اینور و اونور چند تا تیکه ازشو دیدم و گفتم:اد که همونه، به هر حال به رسم عشق کیمیاگر بودن باید همه نسخه هاشو ببینم و ... شروع کردم به دیدن.

(نکته:متن هیچگونه اسپویل بدی ندارد)

اکثرا می گن برادری، خیلی فان تر و شادتر از نسخه اوله، گرافیکش بهتره، و بیشتر حالت شونن گونه داره. تو این نسخه، شخصیت ها بیشترن، اد و آل بیشتر در حال ماجراجویی و اشنا شدن با دنیای عجیب و جذاب کیمیاگر تمام فلزی هستن، ارتباط دوستانه و تلاش برای رسیدن به هدف رو به تصویر میکشه،(و البته جنگ های خفن استدویو بونز رو) و مثل اکثر انیمه های شونن دیگه ( که قهرمان باهوش و مهربون با تلاش همه رو نجات میده). و در کل، آدم میتونه ۶۴ اپیزود عشق کنه، عشق ^_^

در عوض، سری اول سفریه به درون شخصیت ها. تو برادری، کیمیاگری روشی برای کمک به مردم و یه جور توانایی خاصه، تو سری اول، بیشتر شبیه جادوی سیاهه. مثل بمب اتمی که حتی خود کیمیاگر ها ازش وحشت دارن.

در سری برادری، اد و آل بچه هایی بودن که تلاش می کنن مادرشون رو برگردونن. تو سری اول، بچه هایی بودن که بدون فکر کردن، قانون مهمی رو شکستن. که بعدا هم نتیجشو دیدن. تو سری اول اد و آل تنها تر، واقعی تر، انسانگونه تر و... بودن که رشد خیلی قابل توجهیم داشتن(لبخند موذیانه)مخصوصا از نظر قد 

رشد درونی اد از پسر ۱۲ ساله ای که فکر می کنه قویه و ... تبدیل میشه به بزرگسالی که درد و رنج حقیقت زندگی سیاه بزرگتر ها رو دیده. ابن سیاهی، تو برادری دیده نمیشه. در حالیکه  سری اول، با جنگ ایشبال، با مرگ راکبل ها، با همونکلوس ها و دلیل وجودشون، با کارهایی که ارتش با آدما می کنه و نفوذشون روی دنیا و ... این سیاهیو نشون میده. اینکه ادمای خوب کارهای بدی می کنن، و ادمای بد از اول بد نبودن.

تو برادری همه اینها شبیه شعار تکرار میشه. ولی در سری اول، به عنوان بیننده اینو لمس میکنیم. جنگ انسان ها با خودشون رو. حماقت هاشون رو و...

حالا برسیم به بحث اصلی. چرا من اینهمه درباره انیمه وراجی کردم اونم وقتی همه پست ها درباره شهادت سردار و ... هست.

از هر چه بگذریم، سخن یار خوش است. منم آخرش به همین موضوع رسیدم.

راستش، برادری با اینکه قشنگ تره، به یاد موندنی بودن نسخه اولیه رو نداره. چرا؟, چون نسخه اول ۲۰۰۳، جهان شمول تره. همین الان، من دارم عین اتفاقات فول متال ۲۰۰۳ رو می بینم. قهرمان هایی که فدا میشن(مایس)، ملت هایی که متحدن، ملتهایی که نیستن(ایشبال و امستریس،). ادمای عجیب و غریبی که فقط دنبال خونن(کیمبلی و آرچر)، گروه عظیمی از مردم که دنبال یه هویج راه افتادن. هر کدوم هم دلایل خودشون رو برای دنبال کردن هویج دارن(ارتش) قهرمانی که نمی دونه باید چیکار کنه. زندگی خودش، عزیزترینش یا گروه زیادی از مردم. (اد)

کشتن درسته یا نه؟ اگه در راه علم باشه چی؟(تاکر) اگه در راه کمک به مردم دیگه ای باشه چی؟(موستانگ) اگه برای انتقام و خونخواهی باشه؟(اسکار)

لحظه به لحظه انیمه...

این سوالات رو تو ذهنم ایجاد کرد.

چی قراره بشه؟ میتونیم با عذاب وجدان مرگ گروهی آدم کنار بیایم؟ اصلا باید همو بکشیم؟ تقصیر کیه؟

(اسپویل)

 

 

 

 

تقصیر همون کیمیاگرانیه که اشتباهاتشون همونکلوس بوجود اورده، و شرش داره به خودشون بر میگرده؟

 

 

 

 

(پایان اسپویل)

 

آیا این واقعا مبادله برابر و هم ارز در کیمیاگریه؟

کیمیاگر تمام فلزی ۲۰۰۳ و دنیای واقعی بهم یاد دادن که:

هر چقدر پول بدی همونقدر اش نمی خوری.

 

برای توضیحات بیشتر درباره برادری و فول متال الکمیست، اینجا را بخوانید

ما شانس آوردیم گم نشدیم.

دوستای پنجم و شیشمم رو می بینم گاهی.

غمگینم براشون.

زندگی مثه سوپرمارکته. تا بچه ای، نمی ذارن بری تو. خودشون میرن هرچی میخوان برات میخرن میارن.

نوجوون که میشی، میری داخل با یه سبد خالی. همههههه چی میتونی برداری. با هرچیزی خودتو پر کنی. عجیبی،درهمی، شادی.

بزرگتر که بشی، سبدت پرتر میشه. دیگه جا برای چیزای جدید نداری. میترسی چیزای قدیمیت رو دربیاری بیرون، چیز جدید بذاری. چیپس توی سبدت نمکیه، چیپس تو قفسه ماست و ریحان. ولی دلت نمیاد از نمکیه دل بکنی. میدونی ماست و ریحان خوشمزه تره. ولی برنمیداری.

پیر که میشی، از سوپر مارکت میندازنت بیرون. همه چیو برمیداری، میری سمت خونه آخر.

 

میبینم دوستام، دوستای قدیمم، شانس نیاوردن. واسشون چیزای درستی انتخاب نکردن، بهشون یاد ندادن چجوری باید انتخاب کنن. هیچکس بهشون نگفت چرا باید زندگی کنن. هیچکس ازشون نپرسید چی میخوان...چرا میخوان.

دوستای تیزهوشانمم، اونا هم براشون غمگینم. مردم واسشون هرچی میخواستن خریدن. هرگز خودشون نیاز رو احساس نکردن. سعی نکردن نیاز رو احساس کنن. از خودشون نپرسیدن ما برای چی اینجاییم. که چی بشه؟ میخوام چی کار کنم؟ چرا باید کاری بکنم.

فقط زندگی کردن.

بعضیامون شانس آوردیم. یاد گرفتیم، فهمیدیم، پدر و مادر خوبی داشتیم، شرایط داشتیم. خدا اجدادمونو دوست داشته یا...

و البته، بهمون قدرت روح رو داده.

قدرت حقیقت جویی رو.

ولی کمن.

خیلی کم.

*-*-*-

بچه بزرگترا، خودشون میرن همه چیو یاد می گیرن، تجربه می کنن، درد میکشن، اشتباه می کنن، ولی در عوض لذت یاددانش به خواهر و برادر رو دارن. 

بچه بزرگترا یاد می گیرن. اگه بخوان، میتونن یه شب از خواهر بزرگتر وراج و حوصله سررفته اشون که صبحم امتحان زیست داره بپرسن:آبجی. چرا بچه های ما اینجورین. عجیب و غریبن. اشتباهن. چرا؟

و تا ساعت یک به حرفای فلسفی و شالوده چهارده سال زندگی خواهر جان گوش بدن :)

-*-*-*

راستش.

من شانس آوردم هلنو داشتم. بقیه هم این شانسو دارن؟ نمی دونم. خدا خیلی عجیب حرف زده. یه جا گفته چشمانشان را کور و گوششان را کر کردیم که حرف ها نشنوند و نور را نبینند.

یه جا گفته برای همه راه هدایت گذاشتیم.

یعنی یه سریا محکومن به شخصیت بده بودن؟؟

انصاف نیست خدا. ما یه مشت شخصیت انیمه ای نیستیم. ما هم آدمیم. یه تیکه از خودتیم. رو ما برچسب نزن.

یادداشتی بر سینمای کودک و نوجوان

دیش پاستاریونی رو نگاه کردم.

درباره پسر بچه ای بود که از بچگی تو اصفهان و بریونی بابابزرگش کار می کرده، و به دلایلی مجبور میشه باید پیش بابای ورشکستش تو تهران. بابایی که میخواد رستورانی که مادر پسره، خیلی دوستش داشته رو بفروشه و بره شمال. داستان اصلی، وقتیه که این پسره، با لهجه اصفهونی و زبون پر نیش و لبدوزش می خواد رستوران رو دوباره راه بندازه

داستان، خیلی قشنگ تلاش پسر بچه، سنگ اندازی رقبا، بی اعتنایی و گاهی اشتباهات بزرگتر ها رو نشون میده. ناامید نشدن، ادامه دادن و همیچنین....غذای ایرانی این داستان رو جذاب می کنه. هیچ شخصیتی اضافه نیست. موسیقی و بازیگری عالیه و کلا...اگه چشماشون یه ذهر گنده تر بود و یه ذره بیشتر روش کار میشد، منو یاد جنگ غذا ها فقط با یه محوریت داستانی دیگه مینداخت.

چند وقت پیش هم، بمب یک عاشقانه رو دیدم(که همینجا هم توصیه کردم)، که داستان یه پسر بچه بد که عاشق جنگه چون میتونن برن تو زیر زمین و اونجا دختر همسایه رو میبینه و..

در عین حال داستان یه مردی که با همسرش مشکل داره و اینا...

داشت جنبه دیگری از جنگ رو، که اتحاد برقرار کردن بین مردم، نزدیک کردن دلها، افکار و رفتار مردم نسبت به جنگ و در عین حال، تاثیر جنگ روی بچه ها رو نشون میداد

 

حالا سوال من اینه...

چرا این فیلم ها، باید انقدر کم دیده بشن؟ 

سینمای کودک چه مشکلی داره؟

آیا برای سینمای کودک پتانسیل داریم؟

اگر بله، بلدیم از آن استفاده کنیم؟

شبکه نهال، دریچه ای به خیال

جدیدا شبکه نهال کارتونای جالبی پخش میکنه. خیلیاشونم انیمه هستن البته، و دوبله هاشون از حق نگذریم خیلی خوبن. با اینکه اسما همه فرق می کنن با نسخه اصلی. مثلا نبض رویش(باراکامون) هایکو(آبشار سرنوشت) قهرمانان تنیس(ستارگان تنیس) پیمان دوستی(آسمان آبی رومئو!) و داستان هایی از نویسنده معروف، آگاتا کریستی(پوآرو و مارپل)

یه سر زدم به پرتالشون ببینم چه خبره، دیدم وای... عجب شلم شورباییه. یه سری اومدن اعتراض کردن به اینکه چرا همه این کارتونای قشنگ نصفه پخش میشن، یه سریا اومدن انیمه برای دوبله معرفی کردن، که مشکلی نداره اگه اون انیمه ها هنر شمشیر آنلاین و اتک نبودن.(که یکی چیز داره یکی خون) یه سریا هم اونجا رو با اسنپ چت اشتباه گرفتن، دنبال دوستن!

به همین بهانه، من مشکلات شبکه نهال رو نتیجه گیری کردم، که تقریبا میشه این:

1)بی برنامگی برای پخش

2)پایان ندادن انیمه ها

3)استفاده از دوبله های استودیو های کوچک بدون اجازه

4)سر نزدن به بخش نظرات و جمع نکردن این یه سریای عزیز

5)پاسخ ندادن به درخواست های مردم

6)پخش کارتون تکراری.

همین مشکلات باعث شد من یاد یکی از رویاهام بیافتم، که نوشت فیلنامه یه انیمیشن تو سبکای ایرانی فانتزی بوده. نه تو مایه های رستم و سهراب و آریو پهلوان کوچک و غیره. جادویی با پس زمینه اییرانی. چون به شدت دلم میسوزه برای این بچه ها که کارتون هایی به این قشنگی ازشون دریغ میشه با عدم مجوز دادن و یا پخش نصفه شون. کارتون، یکی از مهمترین دلایل رشد ژاپن بوده که به بچه هاشون راه زندگی رو توش یاد دادن، یعنی همون ژاپنی که میخواستم سی سال آینده  بسازن رو تو انیمه هاشون نشون دادن. بعد چرا شبکه کودک ایران، فقط یدونست و اون یدونه هم انقدر قاطیه؟ و تنها برنامه های منظمش یک دو سه خنده، مل مل، و دورت بگردم ایران هست؟

از شبکه پویا هم...ترجیح میدم چیزی نگم. :|

کیف به مثابه شوهر

سه روزمونده به اول مهر و من کیف ندارم. یه کیف فروشی تو شهر ما هست، که مردم خیلی قبولش دارن و خرید از جای دیگه تابو محسوب میشه. هر سال، کیفای خوب میاورد. امسال نیاورد.

دوستشون نداشتم. چون:سرمه ای نبودن و به اندازه ای گنده نبودن که بتونم به جز کتابای خودم، چهار تا کتاب هری پاتر توش جا بدم :)

خلاصه اینکه، به زور پدر و مادر یه کیف خارجی و جادار و زشت خریدم،هرکاری کردم، نتونستم...نتونستم براش ذوق داشته باشم. مادرم می گفت یه چند بار بری مدرسه بهش عادت می کنی ولی...

خیلی حس بدی داشتم. چون به جز مدرسه، کیفمم نمی تونم خودم انتخاب کنم.

شب، با چشم گریان رفتم پیش مادرم و بالارخه حرف دلمو زدم:

- ببین مامان، کیف مثل شوهره. نمی تونی با یکی چون پولدار و خوشتیپ و مهربونه ازدواج کنی، ولی ازش خوشت نیاد. بعد بگی عیب نداره، در طول راه عاشقش میشم. اگه خوشت نیاد، نمیاد دیگه.

و میتونید تصور کنید عکس العمل مادر من چی بود دیگه؟ زنگ زدن به تیمارستان :))

گفت که اصلا کیف به شوهر ربط نداره و نمی تونی اینا رو مقایسه کنی، درحالیکه ربط داره. باید کیفتو نه ماه تحمل کنی، پیکسل بهش بدی، ازش بگیری، با هم گریه کنید، وفتی  عصبانی هستی بندازیش رو دوشتو دستش رو فشار بدی. کیف...خیلی مهمه.

لطفا، دعا کنید هیچ جوونی بی کیف نمونه امسال.

دعا کنید منم برم سر درس و مشقم(خونه زندگیم) :))

~ اینجا صداها معنا دارند ~

,I turn off the lights to see
All the colors in the shadow

×××
,It's all about the legend
,the stories
the adventure

×××
پیوندهای روزانه و منوی بالای وبلاگ را دریابید.
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan