آقا من چند وقتیه معتاد فن فیکشن شدم
نمی دونم چرا واقعا. اولاش تفریحی می زدم، از این فن فیکشن ها ذهنی هم می ساختم قبل خواب یا تو سرویس، سر کلاس دینی و... اما وضعیتش کمکم داره وخیم میشه. اولاش با این فکر که:«خب من که کلاس زبان نمی رم. حداقل یه ذره فن فیک انگلیسی بخونم یادم نره.» میخوندم.
معمولا هم گرایش داشتم به ف ف های کیمیاگر تمام فلزی، آکادمی قهرمانی من و ناروتو(بیشترین فف های انیمه ای دنیا مال ناروتو ان) بنابراین، به عنوان یه نویسنده تصمیم به کشف این ویروس خطرناک گرفتم.(ببخشید. امروز زیاد درباره کرونا شنیدم به همه چی میگم ویروس. به دل نگیرید:)
با تفحص فراوان، فهمیدم چیزی که باعث میشه آدم دلش بخواد برای یه انیمه-فیلم-کتاب فف بسازه، تعدد شخصیت ها نیست. اگرچه تاثیر داره. چون مثلا شخصیت های آکادمی قهرمانی و ناروتو خییییییلی زیادن، ولی کیمیاگر تمام فلزی...عادیه خب.پ
علاقه هم تاثیر زیاده نداره. مثلا پاندورا هارتز با وجود شخصیت های خییییلی عمیقش و علاقه زیاد من بهش، زیاد نمیاد تو ذهنم.
خلاصش کنم، دو چیز خیلی تاثیر داره تو کرم مغز شدن یه انیمه یا کتاب:
1)یه شخصیت مورد علاقه خیییلی بولد و برجسته(ادوارد، میدوریا، ساسوکه)
2)دنیاسازی خفن:چون اکثر فف های ذهنی من، درباره یه شخصیت جدیده که وارد ماجراهای شخصیت اصلی میشه(original character;oc) و اگه دنیاسازی خوب باشه، شخصیت خوب میتونه بک استوریش و داستانش رو با دنیا وفق بده و به ماجرای اصلی گره بخوره.
(البته، نباید از تاثیر ذهنی این دو سه تا انیمه هم صرف نظر کرد. مضمون و مفهوم هردوشون، با هیجانات زیادی اتک، که یه زمانی به مخم چسبیده بود، قابل مقایسه نیستن اصن)
از طرف دیگه، فهمیدم دنیاسازی برای راحتتر نوشتن داستان برای نویسنده هم خیلی مهمه.(مخصوصا تو ادبیات ژانری) انگار به شخصیت ها میگه:شما اینجا زندگی میکنید(جبر جغرافیایی، که خودش میشه یه شخصیت پردازی و بک استوری برای شخصیت) و باید خودتون رو با این زمان و مکان وقف بدید و زندگیتونو بکنید. خدا هم اول دنیا رو خلق کرد، بعد آدما رو ساخت دیگه....
پس یه ترتیب مناسب برای نویسنده ها:اول بفهمید داستان چیه(تو روزنامه همشهری* از یه فیلمنامه نویس خوندم که اول باید داستان داشت بعد مضمون. نمی تونی بگی خب بیا درباره طلاق یه داستان بنویسیم. چون آبکی از آب در میاد) ------»بعد بفهمید چی میخواید بگید-----»بعد دنیاسازی مطابق داستان---»بعدم شخصیتها، داستان های فرعیشون و عناصر
و این چیزی بود که از فن فیکشن خونی یاد گرفتم. اگرچه، فن فیکشن خوندن یا نوشتن رو بهتون توصیه نمی کنم. چون بدجور معتادش میشید. من دیگه حالم بهم خورد از بس مغزم سیصد جور داستان برای کیمیاگر تمام فلزی نوشت.
اصلا هم نمی خوام سایت های فن فیکشن خونی رو بهتون معرفی کنم...
نمی خوام
نمی خوام
نمی خوام دیگه. ساکت شو ه عزیز.
(فردا و پس فردا تعطیل شددددد هورااااا معلم زبانمون فقط همین دورورز میومد! تمرین بی تمرین.)
نکته:برای مجله ورزشی(تکلیف عیدمون!) یه بخش انیمه ای نوشتم. کی به کیه. فردا همونو میذارم به عنوان پست انیمه ای هفته!
*روزنامه؟ جانم؟ آره دیگه. پدربزرگ جان بعضی وقتا میخره، ما هم میریم خونشون میخونیم. خیلی چیز خوبیه واقعا. قبلا ها بخش حوادث رو فقط میخوندم. ولی یه قسمت سینما و جشنواره هم مخصوص فجر اضافه کردن. اصلا روزنامه یه چیز دیگست همیشه. فکر کنید روزنامه نگارا چقدر از اومدن این شبکه های ارتباطی راحت الحلقوم فراموش شدن؟ قبلا یه ارج و قربی داشتن برای خودشون! کاغذای کاهی این روزا فقط برای اسباب کشی و خونه تکونی استفاده می شن.
تازه تو بخش جشنوارش چیزای جالبی خوندم. حدس بزنید چی شده؟ خورشید، برنده جشنواره امسال، کودک و نوجوانه تقریبا!!! خیلی جلوی خودمو گرفتم نرم دانلودش کنم. میخوام سیدیش بیاد بخرم. :)