قاب دلخواه و موسیقی دلخواه

عنوان پیشنهادی: رنگ، تصویر، موسیقی، حرکت!

اول:

این عکس برای چالش قاب دلخواه خانه من گرفته شده، که شروع کنندش بلاگردون بوده.

توضیح خاصی ندارم...فقط شاید اینکه...واقعا میزان آبیت آسمون تو این تصویر معلوم نیست، و میله ها اونطور که میخواستم Silhoutte(اون وقتایی که نور میافته پشت جسم و جسم کامل سیاه می اقته) نشد.

و اینکه، چند وقت پیش داشتم فکر می کردم اگه یه روزی وبلاگمو پاک کردم یا بیان پرید و یه وبلاگ دیگه زدم(خدا نکنه البته ها...) اسم وبلاگو میذارم به رنگ آسمان...پایینش ریز:که با هیچ مداد رنگی نمیشه رنگش کرد...

توضیحات وبلاگ هم مینویسم:این رنگ آبی قشنگ و ساده که ما میبینم تو آسمون اونقدرا هم ساده نیست. تصور کنید یه خلا سیاه و بی نهایته، که با رنگ زرد-سفید طور خورشید به این رنگی که ما میبینیم در اومده. عمقش خیلی بیشتر از چیزیه که ما میبینیم. پس با یه لایه مداد رنگی نیلی نمیشه رنگش کرد، میشه؟

 

دعوت میکنم از: پرنده، سولویگ ،و گربه سنپای

 

دوم: احتمالا با آهنگ بلو برد(پرنده آبی) همتون آشنایی دارید. چی دارم میگم، آره که دارید. به نود و نه زبان دنیا، نود و نه بار گذاشتمش اینجا. ولی اگه گفتید به کدوم زبان نذاشتمش؟ آفرین! زبان شیرین پارسی.

خیلی با خودم کلنجار رفتم، که اینو بذارمش یا نه...ولی خب...

blue bird- CarTune

میشه لطفا خط و خش صدامو به روم نیارید؟ و میشه حرف های آینده ام رو با اون صدایی که تصور می کردید بخونید، نه با این صدای ناقصی که شنیدید؟! ممنون :)

پ.ن:میگما...میشه این آهنگ نصفه و نیمه و پرخش رو تقدیم کنم به ناروتو؟ نه انیمش...خود خودش. خودش و لبخنداش.

نسخه‌های ناگل و بلبلِ دنیایی گل و بلبل

از وقتی یادم میاد، یه لیست بی ارزشترین داستان ها تو ذهنم که بالای بالاش، فن فیکشن ها بودن. خود فن فیکشن هم درجه یک و درجه دو داشتیم. فن فیکشن های تلگرامی، که از اینترنتی ها یه درجه بدتر بودن. بعد از اون، داستان های فانتزی بودن که تو اینترنت میخوندم و نمی فهمیدم چرا نویسندشون داره برای «هیچی» به خودش زحمت میده و داستانو مینویسه و حتی تموم می کنه. به همین ترتیب، نسبت به نویسنده هاشون هم احترام خاصی حس نمی کردم.

این درحالیه که الان: یک:خودم معتاد فن فیکشنم.  دو:خودم دو تا داستان نصفه تو اینترنت گذاشتم.  سه:دو تا از نویسنده های مورد علاقم هیچ کتاب رسمی منتشر نکردن.

چرا...منم یه بار شانسی به جای کتاب اصلی، یه فن فیکشن از هری پاتر دانلود کردم و تقریبا همه فن فیکشنای فارسیش هم خوندم. حتی اونایی که به شـــــدت شبیه هم بودن و دارای یک عدد هری که یه استاد/قدرت/جد خفن پیدا میکنه و همه جانپیچ ها رو میذاره تو جیبش. اما...تازه جدیدا بود که به این نتیجه رسیدم نویسنده های فن فیکشن...یه گروه های خاصی، به شدت مورد احترام و خفن و باحالن. البته تو این پست نمیخوام درباره نویسنده‌ها حرف بزنم. میخوام درباره داستان حرف بزنم.

قبلا اینجا از دلایلی که باعث میشن یه داستان فن فیکشن زیاد داشته باشه گفتم، نه؟ خب تازگیا به نتایج جدیدی رسیدم. دو تا فندوم الهی و برتر رو نگاه کنید مثلا، هری پاتر و ناروتو. الان وقت گفتن شباهت های خیییلی زیادشون نیست.(ناروتو=هری.  ایتاچی=اسنیپ   جیرایا/هوکاگه سوم=دامبلدور؟) فقط یه نکته ظریف هست که هر دو دارن. ناکاملن.

بهتر بخوام بگم، پتانسلیشون خیییلی زیاده، به اندازه کافی ازش استفاده نشده. چرا...انقدر خوب هست که ما رو تا آخر عمر عاشق خودش نگه داره، ولی واقعا...چند بار تاحالا دعا کردید نویسنده ناروتو از عشق سر در میاورد و شخصیت مونث های بهتری میساخت؟ از شیسویی و خانواده ساکورا و خاندان نامیکازه و اوزوماکی بیشتر حرف میزد؟ چند بار دعا کردید که رولینگ کمتر ترسو می بود و بیشتر می نوشت؟ از چهار بنیانگذار مثلا؟ چند بار به چیزهایی که میشد بشه فکر کردید؟

این چیزیه که مردم رو به فن فیکشن خوندن و نوشتن می کشونه. دیدن احتمالات...برای بعضیا ضعیفه. طوری که با رویاپردازی(Day dreaming) درباره داستان ارضا میشه. برای بعضیا هم انقدر قویه که حاضرن ماه ها و حتی سالها، خودشون اون احتمال رو بسازن که بتونن بخوننش.

قعلا در حال کندوکاو کردن فندوم ناروتوئم و هر روز چیزای بهتر و خفن تری میبینم/میخونم. به نظرم یه سری فن فیکشن ها هست که جزوی از داستان ناروتوئه، و خوندنشون واجب. انگار بخشی از داستانه که باید بخونی. باید بخونیشون و بعد بری با یه نگاه دیگه انیمه رو نگاه کنی. چون انیمه...برعکس کتاب، هر لحظه و احساس شخصیت رو توصیف نمیکنه. بهت نشون میده، و خودت باید حس کنی. برای همین خیلی چیزا ناگفته می مونن. 

باید Fireborn رو بخونی تا بفهمی دنیای ناروتو انقدرام گل و بلبل نبوده. بایدSanitize رو بخونی تا بفهمی دنیای ناروتو اصــــلا گل و بلبل نبوده. مخصوصا وقتی هاشیراما و مادارا توی لیست شخصیت ها باشن. Chiaroscuro رو میخونی و شیکامارو رو یه طور دیگه میبینی. Team 8 از هیناتا میگه، که کارش فقط ن..ناروتو کُن گفتن نیست، و واقعا یه پرنسس طرد شده هیوگاست. توی Kill Your Heroes می بینی ترس میتونه حتی ساکورا رو به یه چیز ترسناکتر تبدیل کنه. و می فهمیم که اگه در طول داستان...اگه ناروتو فقط یه بار، و یه ذره، نامتعادل میشد. به کسی اطمینان نمی کرد و ناروتو نمی بود، همه دنیا به فنا رفته بودن.(ببینید گفتم حتی یه بار! یعنی فقط کله شق بودن کافی نیست. برای رد شدن از زندگی باید به شکل معجزه آسایی کله شق و ناروتویی باشی)

 Dance of the Dog God برای این بود که بفهمیم که (اسپویل شیپودن) اگه جای اوبیتو، کاکاشی آدم بده بود و جای کاکاشی، اوبیتو میشد معلم مهربون، دنیای جذاب تری داشتیم...و حریف سخت تری برای شکست دادن. (پایان اسپویل)  dogs پتانسیل از دست رفته شخصیت های اوچیها توی داستان، به جز ساسوکه، رو بهم نشون داد. 

و خب...نمیتونم یکی یکی به رابطه(!) های جذابی که در طول داستان ها بهشون برخوردم اشاره کنم.

به جز این قضیه بیشتر فرو رفتن در داستان اما، یه چیز دیگه بود که فن فیکشن های ناروتو بدون اینکه بفهمن بهم نشون دادن. بزرگ شدن.

چند هزار تا فن فیکشن از شخصیتی هست که میمیره و توی دنیای داستانی بیدار میشه، و میخواد جلوی اشتباهات رو بگیره و نمیتونه؟ حتی بدتر، هیچکاری نمیکنه و همه چی خراب میشه. پیامش واضحه...همه چی اونطور که میخوای پیش نمیره. حتی اگه هیچکاری نکنی...داستان اونطوری که خوندی/دیدی پیش نمیره.

از اون بدتر...انیمه های شونن بهمون نشون دادن که بزرگ شدن فقط یعنی ازدواج کردن با دوست دوران بچگیت(مثال لازم نیست نه؟) و/یا رسیدن به هدفی که مدت ها دنیالش بودی، مگر اینکه دوست شخصیت اصلی باشی که خب...فقط بد شانسی آوردی. اما تو فن فیکشن ها ما شخصیت های ناامید رو میبینیم، میبینیم که ناروتو نتونسته آدم بده رو خوب کنه. میبینیم که شخصیت هایی که دوستشون داریم دارن ماموریت های سطح بی می گیرن و دارن...بزرگ میشن. 

یه طورایی احساس میکنم اگه یه جایی اون بیرون دنیای ناروتویی وجود داشته باشه که ما قرار باشه یه روزی توش تناسخ پیدا کنیم، اصلا شبیه این دنیای ناروتویی نیست که فکر می کردیم.  اما...دارم ازشون یاد میگیرم.

یادتونه چند بار گفتم دنیا انیمه شونن نیست؟ الان فکر میکنم فن فیکشن های انیمه شوننه(نه از اونا*_* اونایی که یه ذره واقع گرایانه ترن منظرومه، خب؟) میدونید حتی...من فکر نمی کنم نویسنده های فن فیکشن ها قصد داشته باشن همچین چیزی رو منتقل کنن. ولی بدون اینکه بدونن یا بخوان...انگار دارن تیکه های ریز، سیاه، حتی کسل کننده و ناهیجان‌انگیز و نه-ماموریت-سطح-اس رو یواش یواش نشون میدن...

و حرف میزنن. میگن که قرار نیست بزرگ شدن برای من هم ازدواج با دوست دوران کودکی(!) و رسیدن به رویا باشه. قراره یه سری وان شات ساده درباره روزی باشه که برای استادم تولد میگیرم، ماموریت های سطح بی میرم. اگه هم قرار باشه چیز هیجان انگیزی اتفاق بیافته، باید گروگان گرفته شدن توسط نیروهای دشمن باشه...نه هوکاگه شدن. چرا...من میتونم خیلی قوی بشم. نینجای قوی و این حرفا...ولی قرار نیست مثلا بچم شخصیت اصلی ادامه مانگام بشه...میدونید؟

 

خیلی حرفای دیگه دارم بزنم...ولی میدونم همین حالاش هم دارم خود آیندم رو شرمنده میکنم، و هم دارم خواننده های بیچاره رو گیج میکنم. پس شما رو به نسخه عربی blue bird مهمان میکنم.(خدایا! آهنگای عادیشون به اندازه کافی خـــوب هست...دیگه چرا میرن blue burd رو کاور میکنن. چرا به قلب من فکر نمیکنن هان؟)

آهان راستی...خواننندش emy hetari کلی آهنگ انیمه دیگه هم کاور کرده...مثلا اوپنینگ اول توکیو غول و اتک آن تایتانو شنیدنشون با یه زبان نسبتا آشنا قشنگه :)

هرزصد:پرده پایانی: چگونه راحت تر از تخت بیرون بیاییم!

باورم نمیشه که تموم شد. این ده روز خیلی سریع و خوب گذشت، و از همه اون زیر 120 دقیقه ها خیلی چیزا یاد گرفتم. از مفاهیم و نگاه ژاپنی به دنیا گرفته، تا نحوه داستان نویسی و تکریب رویا و واقعیت، و تصویر کردن ایده ها و کلماتت(مخصوصا این مورد در باره کارای میازاکی صادق بود.)

از اون مهمتر، نوشتن نقد ها برام تمرین خیلی خوبی بود. طوریکه وقتی الان نقدامو میخونم، خودم میفهمم چی نوشته بودم(نخندید...پیشرفت بزرگیه) و خوشحالم که تونستم اصل و جوهری که از هر انیمه یاد گرفتم رو روی صفحه بیارم.

چالش های بقیه هنوز تموم نشده، تا اینجا برام نگاه های همه خیلی جذاب بوده و برای بقیه نظراتشون هم هیجان زدم. دیگه اینکه،طراحی ها و هنرهای متفاوت رو دیدم. از سایه و روشن های خاص ماکوتو شینکای تا عناصر جذاب و نقاشی های ژاپن طور میازاکی. لازم به ذکره که پلی لیستام پر شد از موسیقی های ناب.

اما...مهمترین چیزی که این ده روز برای من داشت، حس مفید بودن بود.

شاید انیمه دیدن چندان کار مفیدی به نظر نیاد، حتی اگه دربارشون الکی-مثلا-نقد بنویسی و تعداد دنبال کننده های وبلاگتم صد تا بشن، ولی برای رویایی که دارم...رویایی که فکر می کنم دارم یه قدم مهم و خوب بود. حتی اگه هم چندان قدم مهمی نبود، یه فایده داشت. اینکه حس اون روزایی که ناروتو می دیدم رو برام تکرار کرد، و در عین حال منو به جلو پیش روند، که ناروتو رو پشت سر بگذارم(نه اینکه فراموش کنم)

اون سه ماهی که ناروتو نگاه می کردم میدونستم وقتی از توی تخت بیام بیرون یه کاری دارم که انجام بدم. هرزصد هم همین کار رو باهام کرد. میگن اعتیاد رو باید با یه اعتیاد دیگه خنثی کرد...همینه ماجرا.

خلاصه...به قول جودی، از این ده هدیه ممنونم.

 

 

خب حالا بعدش چی؟ از اونجایی که امروز شانسی قسمت اول وان پیس، دوبله شدش رو دیدم و صدای لوفی بد نبود، حس میکنم که پروژه بعدی قراره اون باشه. اما دلم میخواست به خودم یه هفته طاقچه بی نهایت جایزه بدم، و داشتم کتاب جمع می کردم که بتونم تو این یه هفته بخونمشون.

اگه پیشنهادی دارید که تو طاقچه بی نهایت باشه...خیلی ممنون میشم که بشنوم :))

 

هرزصد: پرده دهم: فلفل قرمز

(صدای طبل و شپیور)

خب...خب...رسیدیم به آخرین پرده ی هرزصد. همینطور الکی الکی ده تا انیمه فوق خفن نگاه کردم...که واقعا بهم مزه دادن همشون. 

آخرین انیمه ای که نگاه کردم، پاپریکا بود. احتمالا قبلا معرفی های فاطمه و مائو چان رو دربارشون خوندید.

همونطور که بقیه قبلا اشاره کردن، مضمونش مثل تلقینه، فقط به صورت ژاپنی شده و پاپریکایی. مثال...موسیقیش. در برابر آهنگ آروم، مرموز طور و ازنظر من عادی هانس زیمر، time، موسیقی the girl in byakkoya  اثر سوسومو هیراساوا، یه حالت شاد و سرخوش پاپریکا طوری داره. درواقع رویاها رو مرموز و آروم توصیف نمی کنه، بلکه رویاها توی پاپریکا، از خودشون کنش نشون میدن و پر از هرج و مرجن. 

هرزصد:پرده نهم: تعلیق

پست شامل اسپویل های وحشتناکی هست. بدتریناش نقره ای شدن و با موس میتونید هایلایت کنید و بخونیدشون. بقیه متن رو هم لطفا حواستون باشه که مدیون(!) نشم. :))

 

نام(ها):patema inverted

پاتما، دنیای وارونه

ترجمه درستش البته میشه پاتمای وارونه

اول بگم که...سرگیجه آوره.

دیدید بعد ترامپولین آدم راه میره احساس میکنه زمین داره می پره بالا و پایین؟ خب اینم همینجوریه. مثلا الان من سرگیجه آور رو اشتباه نوشتم و خواستم برم درستش کنم به جای بک اسپیس اینتر زدم! یا اینکه وقتی میخواستم صدا رو کم کنم هی داشتم دکمه بالا رو میزدم!

نقدی که به این انیمه وارده، نقدیه که به همه انیمه های قبلی وارد بود، فقط با شدت کمتر. سادیسم ژاپنی اینطوریه که یه انیمه سریالی می سازن بین فصلاش زجر کشمون میکنن، یا اینکه یه ایده خفن به ذهنشون میرسه و می کننش یه انیمه سینمایی دو ساعته در حالیکه واسه خودش یه دنیایی داره.

حالا این مورد تو پاتما کمتر بود، ولی حل نشده بود کلا. مثلا شخصیت منفی، رفت توی تاپ تن بی منطق ترین شخصیت منفی هایی که دیدم. هی می گفت گناهکار گناهکار. گناهکار و ممم...هممم(هلن جلوی دهنش را می گیرد)

(بالا بردن دست به علامت تسلیم، آزاد شدن و نفس کشیدن)

Santa Monica Theater to Show Patema Inverted, Akira, Ghibli Films

هرزصد: پرده هشتم: مادر بودن

 نام(ها):ماکیا:شکوفه زدن گل وعده در سحرگاه بدرود

یا ماکیا:سایوآسا(ژاپنی)

یا:maquia:when the promised flower blossoms

دربارش حرفای زیادی برای گفتن دارم، ولی نمی دونم از کجا شروع کنم. پس...بذارید از آسون شروع کنیم. ظاهر قضیه.

انیمیشنش یه مقدار کمی عادی نبود، اما با رنگ هایی که در زمان مناسب روشن و تیره میشدن کاملا جبران شده بود. چندان حس قرون وسطی طور رو نگرفتم، ولی خب...معمولی و خوب بود. در عوض موسیقیش برای خودش یه طیف رنگ عجیبی داشت...چیزی نمی گم. بشنویم.

خب دیگه...وقتشه، شجاع باش و شروع کن...

 Maquia: When the Promised Flower Blooms Design and Rough Sketches ...

هرزصد: پرده هفتم: بچه ی آن عروسک

نام(ها): داستان اسباب بازی ها

toy story

یه سریا هستن که نسبت به توی استوری یه ارادت خاصی دارن، چون با فکر اینکه وقتی از اتاق میرن بیرون، عروسکاشون یهو زنده میشن، بزرگ شدن. خود من یکی از اون افراد بودم، که روزانه و شبانه توی استوری یک تا سه رو بارها و بارها نگاه کردم.

متاسفانه، به توی استوری چهار همچین حسی ندارم.

خلاصه ماجرا اینه که شخصیت ها بیشتر، و بنابراین داستان ها هم بیشتر شدن. اما مشکل اینه که...داستان ها شبیه هم بودن. تقریبا همشون درباره عروسکایی بودن که توسط بچه هاشون رها شدن، فقط به دلایل متفاوت. شاید بوو کمی متفاوت بود، چون خودش آزادی رو انتخاب کرده بود، و کمی تم تکراری بچه و عروسک رو عوض کرد. درسته...ما این تم رو دوست داریم. ولی وقتی برای چهار تا دو ساعت تکرار بشه واقعا اعصاب آدمو خورد میکنه نه؟ 

Toy Story 4': All the stars who voice characters in Pixar's latest ...

چقدر این شهردار کوچولو رو دوست داشتم!

هرزصد: پرده ششم: time waits for no one

نام(ها):دختری که در زمان پرید

the girl who leapt through time

نزدیک ده هزارتا انیمه و کتاب و فن فیکشن درباره زمان و سفر در زمان خوندم، و هیچوقت مفهوم اصلیشونو نفهمیدم. مگر اینکه مفهوم فرعی مثلا دوستی و اینا داشته باشن و بخوان بهم بفهمونن. مثلا...با زمان بازی نکنید، خطرناکه؟ آخه دقیقا چطوری میخوایم بازی کنیم، مجید دلبندم؟ یا اینکه تو گذشته گیر نیافتیم و به آینده چشم بدوزیم چون نمیشه عوضش کرد؟این یکی منطقی تره، ولی بازم..

بعد از دیدن دختری که در زمان پرید، فهمیدم داستان های سفر در زمان برای چی هستن. برای اینکه ما «فکر» کنیم احتمالش هست که بشه گذشته رو عوض کرد. دقیقا مثل انیمه های شونن که باعث میشن فکر کنیم با تلاش میتونیم به همه چی برسیم. 

جدا از این بحث ها اما، من از این انیمه به خاطر خود داستانش لذت بردم، حتی با اینکه به اندازه بقیه انیمه ها تا الان پرمایه و اینا نبود. به عنوان یه کار نوجوان طور ازش خوشم اومد، و حتی بالای لیستم رفت! چرا؟

Leap by Kuvshinov-Ilya on DeviantArt

هرزصد: پرده پنجم: در همسایگی رویا

نام(ها):همسایه من توتورو 

my neighbor totoro

قشنگ.

زیبا هم نه. فقط میتونم بگم قشنگ.

شاید از اون طراحی های جادویی چیبلی، مثل مونونوکه یا شهر اشباح نداشت، که قابل درکه چون خیلی قدیمیه. ولی...قشنگ بود.

داستان ساده ای داشت، ولی یه سری لحظاتش رو باید چند بار دید و هر بار ازشون لذت برد. مثلا هر جا توتورو که بود. قسمت رشد دادن جوانه ها، گربه اتوبوسی(اتوبوس گربه ای؟) و از همه قشنگتر، قسمت ایستگاه اتوبوس. انقدر این موجود شیرین و نازه که دلم خوسات با اولین پرواز برم ژاپن، عروسکشو بخرم بعد بغلششششش کنم.(چی؟ پرواز به ژاپن ندارید؟ ای بابا!)

از اون بانمک تر، پدر بچه ها بود. تو کارتون های آمریکایی که بچه ها با یه موجود مهربون جادویی دوست میشن، بزرگترا یا کلا حواسشون پرته، یا کار بچه ها رو سخت تر میکنن با باور نکردن حرف هاشون. در حالیکه پدر بچه ها حتی افسانه های توتورو رو براشون تعریف کرد و باهاشون توی درختا دنبالش گشت. این یه جورایی....فرق بزرگسال های ژاپنی با بقیه دنیا رو انگار نشون میده. بزرگسال هایی که چندان هم بچگیشونو فراموش نکردن. 

 

یکی از قشنگی های همسایه من توتورو و کلا چیبلی ها اینه که هیچ کلمه اضافی ای ندارن. همش رنگ و تصویر و حرکت و...موسیقیه.

بشنویم

Amazon.com: Ensky My Neighbor Totoro Rain Bus Stop Petite Puzzle ...

هرزصد: پرده چهارم: شاهزادگان در جنگ

نام(ها): شاهزاده مونونوکه

mononoke hime

یه کار دیگه از چیبلی و میازاکی، و در واقع بهترینش که...واقعا حرفی ندارم دربارش بزنم. یعنی اصلا نمی دونم از کجا شروع کنم.

خیلی خب بذارید از این شروع کنم:هرج و مرج

فکر کنید توسط روح پلید طلسم شدید، مو کوتاه می کنید، دهکدتون رو رها میکنید و میرید سراغ راه علاج. تا اینجاش درست؟ حالا یهو به خودتون میاید می بینید افتادید وسط جنگ انسان و طبیعت، و دقیقا هیچ ایده ای ندارید که باید طرف کدومشونو بگیرید. از یه طرف انسانهایی رو داریم که برای بقاشون به جنگل نیاز دارن، از طرف دیگه حیوانات رو داریم که به حریمشون تعرض شده.

5 Must-See Movies From Animation Master Hayao Miyazaki

~ اینجا صداها معنا دارند ~

,I turn off the lights to see
All the colors in the shadow

×××
,It's all about the legend
,the stories
the adventure

×××
پیوندهای روزانه و منوی بالای وبلاگ را دریابید.
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan