هرزصد: پرده هشتم: مادر بودن

 نام(ها):ماکیا:شکوفه زدن گل وعده در سحرگاه بدرود

یا ماکیا:سایوآسا(ژاپنی)

یا:maquia:when the promised flower blossoms

دربارش حرفای زیادی برای گفتن دارم، ولی نمی دونم از کجا شروع کنم. پس...بذارید از آسون شروع کنیم. ظاهر قضیه.

انیمیشنش یه مقدار کمی عادی نبود، اما با رنگ هایی که در زمان مناسب روشن و تیره میشدن کاملا جبران شده بود. چندان حس قرون وسطی طور رو نگرفتم، ولی خب...معمولی و خوب بود. در عوض موسیقیش برای خودش یه طیف رنگ عجیبی داشت...چیزی نمی گم. بشنویم.

خب دیگه...وقتشه، شجاع باش و شروع کن...

 Maquia: When the Promised Flower Blooms Design and Rough Sketches ...

هرزصد: پرده هفتم: بچه ی آن عروسک

نام(ها): داستان اسباب بازی ها

toy story

یه سریا هستن که نسبت به توی استوری یه ارادت خاصی دارن، چون با فکر اینکه وقتی از اتاق میرن بیرون، عروسکاشون یهو زنده میشن، بزرگ شدن. خود من یکی از اون افراد بودم، که روزانه و شبانه توی استوری یک تا سه رو بارها و بارها نگاه کردم.

متاسفانه، به توی استوری چهار همچین حسی ندارم.

خلاصه ماجرا اینه که شخصیت ها بیشتر، و بنابراین داستان ها هم بیشتر شدن. اما مشکل اینه که...داستان ها شبیه هم بودن. تقریبا همشون درباره عروسکایی بودن که توسط بچه هاشون رها شدن، فقط به دلایل متفاوت. شاید بوو کمی متفاوت بود، چون خودش آزادی رو انتخاب کرده بود، و کمی تم تکراری بچه و عروسک رو عوض کرد. درسته...ما این تم رو دوست داریم. ولی وقتی برای چهار تا دو ساعت تکرار بشه واقعا اعصاب آدمو خورد میکنه نه؟ 

Toy Story 4': All the stars who voice characters in Pixar's latest ...

چقدر این شهردار کوچولو رو دوست داشتم!

هرزصد: پرده ششم: time waits for no one

نام(ها):دختری که در زمان پرید

the girl who leapt through time

نزدیک ده هزارتا انیمه و کتاب و فن فیکشن درباره زمان و سفر در زمان خوندم، و هیچوقت مفهوم اصلیشونو نفهمیدم. مگر اینکه مفهوم فرعی مثلا دوستی و اینا داشته باشن و بخوان بهم بفهمونن. مثلا...با زمان بازی نکنید، خطرناکه؟ آخه دقیقا چطوری میخوایم بازی کنیم، مجید دلبندم؟ یا اینکه تو گذشته گیر نیافتیم و به آینده چشم بدوزیم چون نمیشه عوضش کرد؟این یکی منطقی تره، ولی بازم..

بعد از دیدن دختری که در زمان پرید، فهمیدم داستان های سفر در زمان برای چی هستن. برای اینکه ما «فکر» کنیم احتمالش هست که بشه گذشته رو عوض کرد. دقیقا مثل انیمه های شونن که باعث میشن فکر کنیم با تلاش میتونیم به همه چی برسیم. 

جدا از این بحث ها اما، من از این انیمه به خاطر خود داستانش لذت بردم، حتی با اینکه به اندازه بقیه انیمه ها تا الان پرمایه و اینا نبود. به عنوان یه کار نوجوان طور ازش خوشم اومد، و حتی بالای لیستم رفت! چرا؟

Leap by Kuvshinov-Ilya on DeviantArt

هرزصد: پرده پنجم: در همسایگی رویا

نام(ها):همسایه من توتورو 

my neighbor totoro

قشنگ.

زیبا هم نه. فقط میتونم بگم قشنگ.

شاید از اون طراحی های جادویی چیبلی، مثل مونونوکه یا شهر اشباح نداشت، که قابل درکه چون خیلی قدیمیه. ولی...قشنگ بود.

داستان ساده ای داشت، ولی یه سری لحظاتش رو باید چند بار دید و هر بار ازشون لذت برد. مثلا هر جا توتورو که بود. قسمت رشد دادن جوانه ها، گربه اتوبوسی(اتوبوس گربه ای؟) و از همه قشنگتر، قسمت ایستگاه اتوبوس. انقدر این موجود شیرین و نازه که دلم خوسات با اولین پرواز برم ژاپن، عروسکشو بخرم بعد بغلششششش کنم.(چی؟ پرواز به ژاپن ندارید؟ ای بابا!)

از اون بانمک تر، پدر بچه ها بود. تو کارتون های آمریکایی که بچه ها با یه موجود مهربون جادویی دوست میشن، بزرگترا یا کلا حواسشون پرته، یا کار بچه ها رو سخت تر میکنن با باور نکردن حرف هاشون. در حالیکه پدر بچه ها حتی افسانه های توتورو رو براشون تعریف کرد و باهاشون توی درختا دنبالش گشت. این یه جورایی....فرق بزرگسال های ژاپنی با بقیه دنیا رو انگار نشون میده. بزرگسال هایی که چندان هم بچگیشونو فراموش نکردن. 

 

یکی از قشنگی های همسایه من توتورو و کلا چیبلی ها اینه که هیچ کلمه اضافی ای ندارن. همش رنگ و تصویر و حرکت و...موسیقیه.

بشنویم

Amazon.com: Ensky My Neighbor Totoro Rain Bus Stop Petite Puzzle ...

هرزصد: پرده چهارم: شاهزادگان در جنگ

نام(ها): شاهزاده مونونوکه

mononoke hime

یه کار دیگه از چیبلی و میازاکی، و در واقع بهترینش که...واقعا حرفی ندارم دربارش بزنم. یعنی اصلا نمی دونم از کجا شروع کنم.

خیلی خب بذارید از این شروع کنم:هرج و مرج

فکر کنید توسط روح پلید طلسم شدید، مو کوتاه می کنید، دهکدتون رو رها میکنید و میرید سراغ راه علاج. تا اینجاش درست؟ حالا یهو به خودتون میاید می بینید افتادید وسط جنگ انسان و طبیعت، و دقیقا هیچ ایده ای ندارید که باید طرف کدومشونو بگیرید. از یه طرف انسانهایی رو داریم که برای بقاشون به جنگل نیاز دارن، از طرف دیگه حیوانات رو داریم که به حریمشون تعرض شده.

5 Must-See Movies From Animation Master Hayao Miyazaki

هرزصد: پرده سوم:متصل به آسمان

نام(ها) انیمه: tenki no koe

whethering with you

فرزند آب و هوا/آب و هوا با تو

تا حالا به کی گفتم تکراری به نظر میاد و کپی بقیه کارای شینکایه؟ آقا دکمه غلط کردنو نشون بدید پلیز.
همونقدر که نام تو از یه جهاتی رو مخم بود، مثلا شخصیت پردازی، دختر آب و هوا شاهکار کرد. مفهوماش...مفهوماش مثل کارای میازاکی نیست که بدونی یه مفهومی «هست» ولی نفهمی مفهومه چیه چون درک کردنشون کار از مابهترونه. درواقع، انقدر ساده و دم دستی بود که نمی تونم کلمات مناسب رو بقاپم که دربارش بنویسم. فقط با دیدنش میتونید احساسش کنید.مفهومی نیست که بشه به یه اسم کلی بهش داد. مثلا میتونم بگم...زندگی؟ دیگه خیلی کلیه نه؟

Weathering With You Releases a Commercial With A Unique Version Of ...

هرزصد: پرده دوم:1476 روز تا بزرگ شدن

نام(ها): بزرگراه پنگوئن

penguin highway

کارگردان:هیرویوسا ایشیدا

کاملا تصادفی به قصد همسایه من توتورو رفتیم سراغ فیلیمو و با بزرگراه پنگوئن روبه به رو شدیم. پوسترش، یه پسر و پنگوئن متعجب خیره به جلو، چندان چشمگیر نبود و اسم و رسم خاصی هم نداشت مثل فرزند آب و هوا، برای همین سر کنترل دعوا شد. از اون اصرار، از من انکار. آخر سر بعد از یه مبارزه بین خواهران هیوگا طور، برنده کنترل شد و پلی رو زد.

چقدر ناز و خوب بود! اصلا یه چیزی میگم، یه چیزی میشنوید. شخصیت اصلی،آئویاما، پسر دفترچه به دستی بود که برای همه چی دنبال دلیل و منطق می گشت و همش دنبال «تحقیقات» خودش بود. شخصیت فرعی هام که نگم...انقدر قشنگ بود ارتباط های بینشون و حرف ها و منطق آئویاما. اینکه چطوری با همه اتفاقا برخورد میکرد...

هرزصد: پرده اول:گمشده در دنیا

از چند وقت پیش داشتم فکر میکردم که یه چالش برای خودم ایجاد کنم، که روزهام فقط به خوندن و نوشتن و انیمه و یه ذره هم درس محدود نشه. حداقل، نه به صورت بی هدفی که الان هست که هرکتابی گیرم میاد شروع میکنم به خوندن و هر انیمه ای دستم میاد پنج قسمت میبینم و میندازم تو پوشه ندیده ها که خاک بخوره(گینتاما! هانتر هانتر! گومنســــــای!)

وقتی داشتم تو فیلیمو می گشتم، با هجم عظیمی از انیمه های سینمایی رو به رو شدم که باید تا حالا دیده می بودم(بیییب. غلط نگارشی) اما ندیدم، یا خیلی وقت پیش دیدم و یادم نمیاد.

پس هلن با چکش افتاد به جون دیواره داخلی جمجمه ام که «برو روزی یدونه مثل یه اوتاکوی خوب بشین، ببین و بعد دربارشون تو وبلاگ نقد بنویس.»

و رسما چالش هزاران رنگ زیر 120 دقیقه، به اختصار هرزصد(به کسره ز) آغاز شد.

(حالا به نسبت سلیقه میتونید بنامیدش دازد، ده انیمه زیر دو ساعت، یا هر اسمی که دلتون بخواد. هرزد، دازصد و...)

 

هدف چالش چیه؟ دیدن روزی یک انیمه/ انیمیشن سینمایی زیر 120 دقیقه و نوشتن یادداشت دربارشون به مدت ده روز.(تاکید میکنم...یادداشت. میتونه یکی دو جمله باشه اصلا.)

کیا دعوتن؟ همه. ولی چون تا نگم نمی نویسید(غرغر)، سولویگ، پرنیان، پرنده، رفیق نیمه راه، اوتانا سنپای، گندم، گربه سنپای، افشین سنپای، مائو چان و نوبادی 

(کاملا ضایع است که چون حوصله نداشتم لینک کنم فقط رنگشون کردم نه؟ :| ) 

راستی راستی...از الان اخطار میدم که قراره اسپویل داشته باشیم، پس با آگاهی بخونید.

Fire born:wanted, dead or alive

واقعا به نظرتون وجود داشتن فن فیکشنی که وقتی تمومش کنم، به اندازه تموم شدن خود ناروتو باعث پوچیم بشه غیرقانونی نیست؟

اصل گرایی:لی vs شیکامارو

پدر بنده عادت داره کتاب هایی از انتشارات «راز»طور بخره و نخونه. همون کتاب هایی که به جز تایتل اصلیشون، یه جمله هیجان انگیز هم به عنوان تایتل فرعی دارن. اکثر اوقات این کتابا به بقیه کتابای توی کتابخونه در حال خاک خوردن می پیوندن، ولی بعضی وقتا، اگه شانس و کاور کتابه خوب باشه، میافته دست من و خونده میشه.

آخرین کتابی که این شرایط شامل حالش شد، کتاب «اصل گرایی» یا «essentialism» بود. همین که شروعش کردم فهمیدم قراره به یه پست خیلی طولانی تبدیل بشه.

تا حالا شده به خودتون بیاید ببینید انقدر کار دارید که وقت ندارد لیست کاراتون رو حتی بنویسید؟ پروژه ای که از فلان دوست قبول کردی، فلان پارو پوینت که باید درست کنی، زنگی که خیلی وقته به فلانی نزدی، کلاسهایی که فقط جزونه هاشونو گرفتی و هنوز نخوندی؟

یه کمد نامرتب چی؟ تا حالا داشتید؟ کمدی که پر از لباساییه که یه روزی میپوشید، ولی اونقدر شلوغه که مانتوی موردعلاقتون مدام توش گم میشه. این کتاب داره روشیو یاد میده که بتونیم به دیگران، فشار جامعه یا بعضی وقتا خودمون نه بگیم. بهمون میگه که نباید انرژیمون رو تقسیم کنیم در جهت های مختلف. 

اصل گرایی یعنی چی؟یعنی قدرت انتخاب کردن از بین گزینه ها، حذف کردن گزینه های خوب و انتخاب گزینه های واقعا ضروری. یعنی وقتی تابستون شروع میشه یه لیست دراز از اولویت هاتو ننویسی بچسبونی رو دیوار، و فقط روی یه چیز خیلی مهم تمرکز کنی. از اونجایی که کلمه اولویت خودش یعنی اولین، نه اولین ها. نمیشه اولویت رو جمع بست. آدم اصل گرا آدمیه که همه گزینه هاشو بررسی میکنه، و بهترینو انتخاب میکنه. آدم فرع گرا به گزینه ها واکنش نشون میده. آدم فرع گرا خودشو تو کار غرق میکنه ولی به هدف نمیرسه، آدم اصل گرا تلاششو میذاره برای زمان درست.

خیلی از فرع گرایی ها دلیلش درماندگی اکتسابیه. مثلا یه هلنی رو تصور کنید که چون کلاسای تابستون رو نبوده، اولین امتحان ریاضیش رو در مدرسه جدید خراب میکنه. الان احساس میکنه که اختیارش در خوب دادن امتحانا ازش گرفته شده، و بنابراین درمانده است. هلن به دو صورت میتونه واکنش بده. اول:بیخیال بشه و بگه من نمیتونم بهتر بشم. دوم:شروع کنه به تلاش کورکورانه.

هر دو این گزینه ها بدن، دومی بدتر. چون هلن به جای اینکه جزوه های مرتب تر بنویسه، درس رو مفهومی تر بخونه و کلاس بره و به خودش اعتماد داشته باشه، میشینه هیولاوار تست و سوال حل میکنه. یا اینکه صد بار صد بار جزوه های قبلیشو میخونه، که به شکست دوبارش منجر میشه. 

اولین قدم اختیاری ام باید باور به اختیار باشد

میخوام یه مثال ناروتویی بزنم. آماده باشید D:

لی و شیکامارو رو تصور کنید. لی، کسی که وحشتناک و هیولاطور تمرین میکنه تا قوی تر بشه، شیکامارو که در وقت اضافش می خوابه و ابرا رو نگاه میکنه. اما اگه در آخر دستاورد های شیکامارو و لی رو مقایسه کنیم، میبینیم که شیکامارو در مقایسه با لی به جاهای بالاتری رسیده و اثر بخشیش بیشتر بود. خب...پس این ضعف نویسندگیه نه؟ به نظر من، این قوت نویسندگیه.

فرع گرا واکنش نشون میده، اصل گرا پیش بینی میکنه.

شیکامارو صبر و فکر میکنه. لی زیادی تلاش میکنه، و با عجله عمل میکنه. من نمیخوام توانایی و تلاش لی رو زیر سوال ببرمو اصلا جرات همچین کاریو ندارم.(سلام گربه سنپای:)) توانایی تایجتسوی لی خودش یه جور اصل گراییه. ولی شیکامارو بیشتر فکر میکنه، گزینه هاشو بررسی میکنه، با کمترین تلاش به هدفش میرسه. 

یه مثال دیگه اصل گرایی شاید ناروتو باشه. ناروتو کلا یه راسنگان رو داشت، یه تصویر سایه ها رو(با یه سری قدرت دیگه که خطر اسپویل داره) ولی با همینا شد شخصیت اصلی داستان. از طرفی ما کاکاشی رو داریم که هزار تا تکنیک داره که ما اونقدرام چیزی ازش ندیدیم. پس یعنی، تمرکز و تمرین روی یه سری قدرت = شخصیت اصلی شدن

حتما این چند وقته اسم مینیمالیسم به گوشتون خورده. من تا اونجاییکه یادم میاد به این -ایسم خیلی اعتقاد داشتم. مثلا علاقه بزرگترا رو به ماشین یا خونه جدید و بهتر درک نمیکردم، یا مثلا میزان مصرف گرایی خواهرم برام عجیب بود! برعکس، کاملا با روحیه ژاپنی توی-یه-اتاق-زندگی-کن همذات پنداری میکردم، طوریکه تصمیم گرفتم اون حالت ساده زیستانه کم خرج کردن، بدون زلم زیبمو رو تو زندگی خودم در پیش بگیرم. یه سری از هزینه های اضافه ام رو حذف کنم، حتی اگه من کسی نباشم که داره اون هزینه ها رو میده.

حالا همینو بیارید تو کارها. به جای قبول کردن کلی مسئولیت و نداشتن زمان برای هضم همه مسئولیت ها و چیزایی که میخوایم یاد بگیریم، میتونیم روی چیزهای ضروری تر تمرکز کنیم. فقط کافیه گاهی اوقات «هیچ» کاری نکنیم.

توی اکثر دین ها هم به ساده زیستی و قناعت توصیه شده. نه به خاطر اینکه بتونیم حال دیگران رو درک کنیم، به خاطر خودمون. به خاطر رها شدن از چیزهای اضافه زندگیمون که باید نگرانش باشیم. اینطوری میتونیم تمرکز بیشتری کنیم روی بیشتر یاد گرفتن و فکر کردن درسته؟

اگر به دنبال دانش هستید، هر روز چیزی اضافه کنید. اگر به دنبال خرد هستید، هر روز چیزی کم کنید.

 

 

پ.ن:سوال:چرا من هی دارم مثال های ناروتویی میزنم و دست از سرش بر نمیدارم؟

جواب های احتمالی:

1)علاقه مفرط و غیرقابل کنترل

2)چیزهای خیلی زیادی میشه ازش یاد گرفت و میخوام به دیگر بلاگران منتقل کنم آموزه ها رو.

3)دارم به صورت روانشناسانه روی مغزتون کار میکنم که احساس کنید اگه ناروتو رو نبینید چیز زیادی رو از دست دادید.

 

پ.ن2:دوستان گرامی. لطفا اگه با بچه 5 تا 70 سال تو خونه انیمه شونن نگاه میکنید، بهشون هشدار بدید که اینا همه تخیلیه، و نمیشه با فقط تسلیم نشدن هوکاگه شد. خلاصه اینکه، خواستم یادآوری کنم دنیا انیمه شونن نیست.

~ اینجا صداها معنا دارند ~

,I turn off the lights to see
All the colors in the shadow

×××
,It's all about the legend
,the stories
the adventure

×××
پیوندهای روزانه و منوی بالای وبلاگ را دریابید.
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan