پدر بنده عادت داره کتاب هایی از انتشارات «راز»طور بخره و نخونه. همون کتاب هایی که به جز تایتل اصلیشون، یه جمله هیجان انگیز هم به عنوان تایتل فرعی دارن. اکثر اوقات این کتابا به بقیه کتابای توی کتابخونه در حال خاک خوردن می پیوندن، ولی بعضی وقتا، اگه شانس و کاور کتابه خوب باشه، میافته دست من و خونده میشه.
آخرین کتابی که این شرایط شامل حالش شد، کتاب «اصل گرایی» یا «essentialism» بود. همین که شروعش کردم فهمیدم قراره به یه پست خیلی طولانی تبدیل بشه.
تا حالا شده به خودتون بیاید ببینید انقدر کار دارید که وقت ندارد لیست کاراتون رو حتی بنویسید؟ پروژه ای که از فلان دوست قبول کردی، فلان پارو پوینت که باید درست کنی، زنگی که خیلی وقته به فلانی نزدی، کلاسهایی که فقط جزونه هاشونو گرفتی و هنوز نخوندی؟
یه کمد نامرتب چی؟ تا حالا داشتید؟ کمدی که پر از لباساییه که یه روزی میپوشید، ولی اونقدر شلوغه که مانتوی موردعلاقتون مدام توش گم میشه. این کتاب داره روشیو یاد میده که بتونیم به دیگران، فشار جامعه یا بعضی وقتا خودمون نه بگیم. بهمون میگه که نباید انرژیمون رو تقسیم کنیم در جهت های مختلف.
اصل گرایی یعنی چی؟یعنی قدرت انتخاب کردن از بین گزینه ها، حذف کردن گزینه های خوب و انتخاب گزینه های واقعا ضروری. یعنی وقتی تابستون شروع میشه یه لیست دراز از اولویت هاتو ننویسی بچسبونی رو دیوار، و فقط روی یه چیز خیلی مهم تمرکز کنی. از اونجایی که کلمه اولویت خودش یعنی اولین، نه اولین ها. نمیشه اولویت رو جمع بست. آدم اصل گرا آدمیه که همه گزینه هاشو بررسی میکنه، و بهترینو انتخاب میکنه. آدم فرع گرا به گزینه ها واکنش نشون میده. آدم فرع گرا خودشو تو کار غرق میکنه ولی به هدف نمیرسه، آدم اصل گرا تلاششو میذاره برای زمان درست.
خیلی از فرع گرایی ها دلیلش درماندگی اکتسابیه. مثلا یه هلنی رو تصور کنید که چون کلاسای تابستون رو نبوده، اولین امتحان ریاضیش رو در مدرسه جدید خراب میکنه. الان احساس میکنه که اختیارش در خوب دادن امتحانا ازش گرفته شده، و بنابراین درمانده است. هلن به دو صورت میتونه واکنش بده. اول:بیخیال بشه و بگه من نمیتونم بهتر بشم. دوم:شروع کنه به تلاش کورکورانه.
هر دو این گزینه ها بدن، دومی بدتر. چون هلن به جای اینکه جزوه های مرتب تر بنویسه، درس رو مفهومی تر بخونه و کلاس بره و به خودش اعتماد داشته باشه، میشینه هیولاوار تست و سوال حل میکنه. یا اینکه صد بار صد بار جزوه های قبلیشو میخونه، که به شکست دوبارش منجر میشه.
اولین قدم اختیاری ام باید باور به اختیار باشد
میخوام یه مثال ناروتویی بزنم. آماده باشید D:
لی و شیکامارو رو تصور کنید. لی، کسی که وحشتناک و هیولاطور تمرین میکنه تا قوی تر بشه، شیکامارو که در وقت اضافش می خوابه و ابرا رو نگاه میکنه. اما اگه در آخر دستاورد های شیکامارو و لی رو مقایسه کنیم، میبینیم که شیکامارو در مقایسه با لی به جاهای بالاتری رسیده و اثر بخشیش بیشتر بود. خب...پس این ضعف نویسندگیه نه؟ به نظر من، این قوت نویسندگیه.
فرع گرا واکنش نشون میده، اصل گرا پیش بینی میکنه.
شیکامارو صبر و فکر میکنه. لی زیادی تلاش میکنه، و با عجله عمل میکنه. من نمیخوام توانایی و تلاش لی رو زیر سوال ببرمو اصلا جرات همچین کاریو ندارم.(سلام گربه سنپای:)) توانایی تایجتسوی لی خودش یه جور اصل گراییه. ولی شیکامارو بیشتر فکر میکنه، گزینه هاشو بررسی میکنه، با کمترین تلاش به هدفش میرسه.
یه مثال دیگه اصل گرایی شاید ناروتو باشه. ناروتو کلا یه راسنگان رو داشت، یه تصویر سایه ها رو(با یه سری قدرت دیگه که خطر اسپویل داره) ولی با همینا شد شخصیت اصلی داستان. از طرفی ما کاکاشی رو داریم که هزار تا تکنیک داره که ما اونقدرام چیزی ازش ندیدیم. پس یعنی، تمرکز و تمرین روی یه سری قدرت = شخصیت اصلی شدن
حتما این چند وقته اسم مینیمالیسم به گوشتون خورده. من تا اونجاییکه یادم میاد به این -ایسم خیلی اعتقاد داشتم. مثلا علاقه بزرگترا رو به ماشین یا خونه جدید و بهتر درک نمیکردم، یا مثلا میزان مصرف گرایی خواهرم برام عجیب بود! برعکس، کاملا با روحیه ژاپنی توی-یه-اتاق-زندگی-کن همذات پنداری میکردم، طوریکه تصمیم گرفتم اون حالت ساده زیستانه کم خرج کردن، بدون زلم زیبمو رو تو زندگی خودم در پیش بگیرم. یه سری از هزینه های اضافه ام رو حذف کنم، حتی اگه من کسی نباشم که داره اون هزینه ها رو میده.
حالا همینو بیارید تو کارها. به جای قبول کردن کلی مسئولیت و نداشتن زمان برای هضم همه مسئولیت ها و چیزایی که میخوایم یاد بگیریم، میتونیم روی چیزهای ضروری تر تمرکز کنیم. فقط کافیه گاهی اوقات «هیچ» کاری نکنیم.
توی اکثر دین ها هم به ساده زیستی و قناعت توصیه شده. نه به خاطر اینکه بتونیم حال دیگران رو درک کنیم، به خاطر خودمون. به خاطر رها شدن از چیزهای اضافه زندگیمون که باید نگرانش باشیم. اینطوری میتونیم تمرکز بیشتری کنیم روی بیشتر یاد گرفتن و فکر کردن درسته؟
اگر به دنبال دانش هستید، هر روز چیزی اضافه کنید. اگر به دنبال خرد هستید، هر روز چیزی کم کنید.
پ.ن:سوال:چرا من هی دارم مثال های ناروتویی میزنم و دست از سرش بر نمیدارم؟
جواب های احتمالی:
1)علاقه مفرط و غیرقابل کنترل
2)چیزهای خیلی زیادی میشه ازش یاد گرفت و میخوام به دیگر بلاگران منتقل کنم آموزه ها رو.
3)دارم به صورت روانشناسانه روی مغزتون کار میکنم که احساس کنید اگه ناروتو رو نبینید چیز زیادی رو از دست دادید.
پ.ن2:دوستان گرامی. لطفا اگه با بچه 5 تا 70 سال تو خونه انیمه شونن نگاه میکنید، بهشون هشدار بدید که اینا همه تخیلیه، و نمیشه با فقط تسلیم نشدن هوکاگه شد. خلاصه اینکه، خواستم یادآوری کنم دنیا انیمه شونن نیست.